2099
فصلِ دیگر
بی آنکه دیده بیند،
                    در باغ
احساس می توان کرد
در طرحِ پیچ پیچِ مخالف سرای باد
یأسِ موقرانه ی برگی که
                            بی شتاب
بر خاک می نشیند.
□
بر شیشه های پنجره
                         آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
                 دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه خاکِ سرد بکاوی
                            در
                              رؤیای اخگری.
□
این
   فصلِ دیگری ست
که سرمایش
               از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
                        پیچیده می کند.
یادش به خیر پاییز
                     با آن
توفانِ رنگ و رنگ
                   که برپا
در دیده می کند!
□
هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
                       چو دی سال:
خاموش
خود
منم!
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی سوزد
                                       امسال
در سینه
در تنم!
۱۳۴۹

