1151
رستگاران
در غریوِ سنگینِ ماشین ها و اختلاطِ اذان و جاز
آوازِ قُمری ِ کوچکی را
شنیدم،
چنان که از پسِ پرده یی آمیزه ی ابر و دود
تابشِ تک ستاره یی.
□
آنجا که گنه کاران
با میراثِ کمرشکنِ معصومیتِ خویش
بر درگاهِ بلند
              پیشانیِ  درد
                            بر آستانه می نهند و
بارانِ بی حاصلِ اشک
                         بر خاک،
و رهایی و رستگاری را
از چارسویِ بسیطِ زمین
                            پای درزنجیر و گم کرده راه می آیند،
گوش بر هیبتِ توفانی ِ فریادهای نیاز و اذکارِ بی سخاوت بسته
دو قُمری
         بر کنگره ی سرد
                            دانه در دهانِ یکدیگر می گذارند
و عشق
         بر گردِ ایشان
                        حصاری دیگر است.
۱۳۴۹ توس

