1112
صبوحی
برای م. آزرم
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
                               از وبالِ بال
                                          خمیده بود،
و در پاکبازیِ معصومانه ی گرگ و میش
شب کورِ گرسنه چشمِ حریص
                                  بال می زد.
به پرواز
شک کرده بودم من.
□
سحرگاهان
سِحرِ شیری رنگیِ نامِ بزرگ
                                در تجلی بود.
با مریمی که می شکفت گفتم: «شوقِ دیدارِ خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوایی برآرد
خستگی باز زادن را
                       به خوابی سنگین
                                            فرو شد
همچنان
         که تجلّی ساحرانه ی نامِ بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشینِ سنگینی ِ توانمندِ بالی شد
که دیگر بارَش
                به پرواز
احساسِ نیازی
نبود.
۱۳۴۷ توس

