شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
مست مدهوش
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( راه محبت )
426

مست مدهوش

من مستم و مدهوشم من خوابم و بیهوشم
انگور ز من مست و من از می او نوشم
یک عیب ندارد آن تصویر خداوندی
سرشار ز عیبم من از خلق همی پوشم
چون دید گرفتارم در دغدغه ی دنیا
گفتا غلطی بنشین من جای تو می کوشم
چون توبه نمودم من از هر چه به غیر از اوست
آن یار بخندید و بگرفت در آغوشم
گشتم چو پر کاهی آرام و سبک زیرا
صد بار به یکباره برداشته از دوشم
در اوج محبت او خیر همه می خواهد
از آتش عشق او پیوسته همی جوشم
در خدمت خلق است و بخشیده بدی ها را
او حلقه زلفش را آویخته بر گوشم
بنگر چه بزرگ است او در بینش و رفتارش
من فاصله ها دارم هرچند که می کوشم
راضی بود و دائم در شکر و سپاس از حق
پس من ز چه رو این سان ناراضی و مغشوشم
زر هیچ دو دنیا هم گر عرضه کنی بر من
من یوسف خود مهدی یک ثانیه نفروشم
دریای سخن باشد در سینه حقیقت را
از حیرت دیدارش چندی است که خاموشم