شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۵۵
وحشی
وحشی( غزلیات )
83

غزل ۳۵۵

شد بی حساب کشور جانها خراب از او
ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او
پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست
ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او
سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو
بی یار زنده ای و نداری حجاب از او
تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش
رو زردی تمام کشید آفتاب از او
وحشی که نیم کشته به خون می تپد ز تو
با جان مگر برون رود این اضطراب از او