شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۱۱۴
وحشی
وحشی( غزلیات )
100

غزل ۱۱۴

باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بی خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
ما و میخانه که تمکین گدایی در او
شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد
جام می کشتی نوح است چه پروا داریم
گر چه سیلاب فنا گنبد والا ببرد
جرعهٔ پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
عرصهٔ ما به مروت که ز عالم کم شد
هدهدی کو که به سر منزل عنقا ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنیم
ما چه داریم که از ما نبرد یا ببرد