شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
آب
سهراب سپهری
سهراب سپهری( حجم سبز )
129

آب

آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری می خورد آب.
یا که در بیشه دور، سیرهٔی پر می شوید.
یا در آبادی، کوزهٔی پر می گردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، می رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آن جا، می کند روشن پهنای کلام.
بی گمان در ده بالادست، چینه ها کوتاه است.
مردمش می دانند، که شقاق چه گلی است.
بی گمان آن جا آبی، آبی است.
غنچهٔی می شکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود، آب را می فهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.