شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بزغاله و میمون
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی( گزیده اشعار )
122

بزغاله و میمون

شنیدم باز هم گوهر فشاندی
که روشنفکر را بزغاله خواندی
ولی ایشان ز خویشانت نبودند
در این خط جمله را بیجا نشاندی
سخن گفتی ز عدل و داد و آن را
به نان و آب مجانی کشاندی
از این نقَلت که همچون نُقل تر بود
هیاهو شد عجب توتی تکاندی
سخن هایت ز حکمت دفتری بود
چه کفترها از این دفتر پراندی
ولیکن پول نفت و سفره خلق
زیادت رفت و زان پس لال ماندی
سخن از آسمان و ریسمان بود
دریغا حرفی از جنگل نراندی
چو از بزغاله کردی یاد ای کاش
سلامی هم به میمون میرساندی