شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۵۳
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
82

شمارهٔ ۵۳

بیار ساقی باقی بریز برمن حادث
میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث
چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی
بآب دیده برویان که نیست زرع تو حاث
از آن شراب بکنعان نوح اگر برسیدی
نگشتی غرقه طوفان چو سام و حام و چو یافث
ببوی باده توان مرو و باز زنده توان شد
که همچنان که محیط است هست محیی و باعث
دلا بخود سفری کن درون خود سفری کن
که هیچ کار نیاید ز مرد کاهل ولابث
درون مجلس مردان بخور شراب تجلی
شراب مرد تجلی بود نه ام خبائث
شراب تجلی زدست خویش دهد دوست
از آنکه باده باقی است در فنای تو باعث
چومغربی ز میان شد نشست یار بجایش
خوشا کسیکه بود اثرش خلیفه و وارث