شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۶۰
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
65

شمارهٔ ۱۶۰

منم ز یار نگارین خود جدا مانده
بدست هجر گرفتار و بینوا مانده
نخست گوهر با قیمت و بها بودی
بخاک تیره فرو رفته بی بها مانده
فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل
اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده
مقرب در درگاه کبریا بوده
بدست کبر گرفتار و در ریا بوده
به چار میخ طبیعت بدوخته محکم
به حبس شش جهت کون مبتلا مانده
هر آنکه دید مرا گفت در چنین حالت
ببین ببین ز کجا آمده و کجا مانده
شب است و راه بیابان و من ز قافله دور
غریب عاشق و مسکین ضعیف وامانده
کجاست پرتو حسنت که رهنما گردد
که هست جان من از راه و راهنما مانده
شده ز دوری خورشید مغربی حقیر
بسان ذرّه سرگشته در هوا مانده