شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۴۵
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
63

شمارهٔ ۱۴۵

قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذره ئی از مهر والا دم مزن
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن
چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن
چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن
درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن
گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن
تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن
همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن
آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دم مزن