شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۲۹
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
138

شمارهٔ ۱۲۹

من که در صورت خوبان همه او میبینم
تو مپندار که من روی نکو میبینم
نیست در دیده من هیچ مقابل همه اوست
تو قفا مینگری من همه رو میبینم
هر کجا می نگری دیده بدو می نگرد
هر چه میبینم ازو جمله بدو میبینم
تو بیک سوش نظر میکنی و من همه سو
تو ز یک سو و منش از همه سو میبینم
می باقیست که بیجام و سبو مینوشم
عکس ساقی است که در جام و سبو میبینم
گاه با جمله و گه جمله ازو می دانم
گاه او جمله و گه جمله در او میبینم
بوی گلزار تو از باد صبا می شنوم
سرو بستان ترا بر لب جو میبینم
مغربی آنکه تواش میطلبی در خلوت
من عیان برسر هر کوچه و کو میبینم