شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۴۸۴
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( غزلیات )
41

غزل شمارهٔ ۴۸۴

بحر ما دریای بی پایان بود
آب ما از چشمهٔ حیوان بود
چشم عالم روشن است از نور او
روشنی چشم مردم آن بود
باطنست او وز همه ظاهر تو راست
این چنین پیدا چنان پنهان بود
خوش حبابی پر کن از آب حیات
هر دو را می بین که او یکسان بود
نعمت الله مست و جام می به دست
سید ما میر سرمستان بود