شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۴۷۸
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( غزلیات )
44

غزل شمارهٔ ۴۷۸

کون جامع جامع اسما بود
مظهر او مجمع اشیاء بود
آفتابی تافته بر آینه
نور او زان نور مه سیما بود
در ازل رندی که با ما باده خورد
همچنان مست است و باشد تا بود
ما ز دریائیم و دریا عین ما
این کسی داند که او از ما بود
جام می در دور و ساقی در حضور
مجلس ما جنت المأوا بود
چشم عالم روشنست از نور او
دیده ای بیند که او بینا بود
نعمت الله در همه عالم یکی است
لاجرم یکتای بی همتا بود