138
فصل فی ذم الظلم
در جهان هرکه بینی ازکه و مه
همه در بند آنکه فردا به
همه را بر امید بوک و مگر
عمر بگذشت و روز روز بتر
کار بر خاص و عام شد مشکل
غصه دارند این و آن حاصل
رفت کار جهانیان زنسق
گشت یکباره ملک بی رونق
کرد بنیاد ملک ، ظلم ، خراب
رفت خورشید عدل زبرسحاب
چرخ منسوخ کرد آیت عدل
سرنگون گشت باز رایت عدل
معدلت اندرین زمانهٔ شوم
شد چو سیمرغ وکیمیا معدوم
نیست انصاف در ولایت ما
دل ما خون شد از حکایت ما