شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۶۰
سنایی
سنایی( غزلیات )
47

غزل شمارهٔ ۳۶۰

تا بدیدم زلف عنبرسای تو
وان خجسته طلعت زیبای تو
جان و دل نزدت فرستادم نخست
آمدم بی جان و دل در وای تو
بی دل و بی جان ندارد قیمتی
بنگر این بی قیمت اندر جای تو
آستین پر خون و دیده پر سرشگ
چشم خیره در رخ زیبای تو
مشک و عنبر بارد اندر کل کون
چون فشانی زلفک رعنای تو
من نیارم دید در باغ طرب
سرو از رشک قد و بالای تو
من نیارم دیدن اندر تیره شب
مه ز رشک روی روح افزای تو
چون برون آیم ز زندان فراق
تا نیارندم خط و طغرای تو
پس بجویم من ترا و عاقبت
کشته گردم آخر اندر پای تو