شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۴ - در بیان افتادن چهار دست
صامت بروجردی
صامت بروجردی( کتاب الروایات و المصائب )
119

شمارهٔ ۴۴ - در بیان افتادن چهار دست

چاردست ای شیعیان پاکزاد
در ره حق اوفتاد اندر جهاد
دست اول از معاد نیک قدر
اوفتاد از جسم وی در جنگ بدر
چون به جنگ بدر سرها گرم شد
دست و بازوی دلیران نرم شد
گشت با بوجهل دور از نام و ننگ
چون معاذ شیر دل چیره به جنگ
چون سگی کافتد به ناگه در رمه
از کمین وی درآمد عکرمه
زد به بازویش غضب انگیخته
دست وی با پوست شد آویخته
شد معاذ از روی غیرت در غضب
چون ز دست آویختن بد در غضب
دست را بنهاد اندر زیرپا
با رگ و پی کرد دست خود جدا
آن زمان اندر جدل مردانه شد
گرم در خونریزی به بیگانه شد
همچنان بی دست بود آن نوجوان
تا شد اندر عهد عثمان در جنان
بود دست دوم از این چار دست
جعفر طیار شاه حق پرست
چون به جنگ موته شد در راه دین
قطع دستش از یسار و از یمین
جانفشانی کرد چندان تا بلند
بر سر نی شد تن آن ارجمند
پس دعا فرمود ختم انبیا
تا دو بال سرخ شد به روی عطا
از سر نوک سنان شد پر زنان
جعفر طیار در باغ جنان
از زبان سید یاسین حسب
گشت جعفر ذوالجناحینش لقب
دست سوم بود ای اهل ولا
دست سقای زمین کربلا
آن که در حسن و وجاهت در عرب
آمدش ماه بنی هاشم لقب
همچو خضر آمد پی آب حیات
تشنه لب چون در لب شط فرات
خواست تا از خوردن آب روان
دور سازد آتشی از جسم و جان
یادش آمد از لب خشک حسین
آب را افشاند چون اشک از دو عین
مشک را پر کرد آن پر دل زیم
تشنه لب بنمود آهنگ حرم
ناگهان بر پور سالار نجف
حمله ور شد جیبش کفر از هر طرف
از دو سو زان قوم بدتر از یهود
بر دو دستش تیغ کین آمد فرود
غیرت عباس چون دامان گرفت
زود مشک آب بر دندان گرفت
کرد پا را استوار اندر نبرد
تا ز بی آبی نگردند رنگ زرد
کز کمان کینه اهل ضلال
سوی مشکین ناو کی بگشود بال
آمد اندر مشک او تا پر نشست
بر جگر عباس را خنجر نشست
همچونبخت تیره بختان واژگون
از سر زین بر زمین شد سرنگون
دست چار کز بدن آمد جدا
بود دست خامس آل عبا
ماند چون از ترک و تاز اهل کین
بی کفن جسم حسین اندر زمین
ساربان آمد بوی احسان کند
ما سوی را از غمش گریان کند
کرد کاری آن لعین کافند شور
در میان خلق تا یوم النشور
سوخت قلب سید ختمی مآب
ساربان از قطع دست آن جناب
نیست یارانی نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را