81
غزل شمارهٔ ۳۳۲
داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو
رفت و جز خون جگر کاری دگر نگشاد ازو
ناله و فریاد من رفت از زمین تا آسمان
ناله از دل می کند فریاد ازو فریاد ازو
در پی دل چند گردم کاب رویم ریخت دل
دست خواهم شست ازین پس هرچه باداباد ازو
می نشاند باد سرد دل چراغ عمر من
حاصل عمرم نگر چون می رود بر باد ازو