103
غزل شمارهٔ ۲۶۳
درد سری می دهد، عقل مشوش دماغ
کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ
ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز
تا بنشاند دمی، باد دماغ چراغ
مهر توام در دل است، مهر توام بر زبان
شور توام در سر است، بوی توام در دماغ
ناله رسول دل است، گر تو قبولش کنی
ور نکنی حاکمی، نیست بر و جز بلاغ
این سخن گرم من، هم ز سر حالتی است
ناله نیاید به سوز از دل نادیده داغ
بینظری نیست این دیده نرگس به راه
بی سخنی نیست این غلغل بلبل به باغ
شعر تو سلمان همه، قوت دل عارف است
تا ندهی زینهار! طعمه طوطی به زاغ