102
غزل شمارهٔ ۲۴۵
زلفین سیه خم به خم اندر زده ای باز
وقت من شوریده به هم بر زده ای باز
زان روی نکو چشم بدان دور که امروز
بر مه زده ای طعنه و در خور زده ای باز
از غالیه رسمی زده ای بر گل و شکر
امروز همه بر گل و شکر زده ای باز
بر ساغر عیشم زده ای سنگ ولیکن
با تو چه توان گفت که ساغر زده ای باز؟
من سر چو قلم بر خط سودای تو دارم
با اینکه من سر زده را سرزده ای باز
از دود من سوخته زنهار حذر کن!
کاتش به من سوخته دل در زده ای باز
نقد سره قلب که پالوده ام از چشم
بر سکه رویم همه بارز زده ای باز
شبها ز غمت راست کبوتر دل سلمان
دریاب که بر صید کبوتر زده ای باز