93
غزل شمارهٔ ۲۲۴
مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید
که در برابر روی تو روی بنماید
چو شانه دست به دندان اگر برم شاید
که شانه در سر زلف تو دست می ساید
لطیفه ایست دهان تو تا که دریابد
دقیقه ایست میان تو تا که بگشاید
عروس گل ز جمال تو چون خجل نشود
سپیده دم که به گلگونه رخ بیاراید
سر مراز سعادت به دولت عشقت
جز آستان درت هیچ در نمی باید
عروس خاطر سلمان که با لبت پیوند
کند هر آیینه زین گونه گوهری زاید