145
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح سلطان اویس
چمن از بلبل و گل، برگ و نوایی دارد
عالم از طلعت تو، نور و صفایی دارد
مجلس عیش بیارای که رضوان بهشت
دیده ها بر سر ره، گوش صلایی دارد
بر سراپرده گل پرده سرا شد بلبل
راستی گل به نوا، پرده سرایی دارد
ورق صورت نقاش فروشو که کنون
شاخ بر هر ورقی، چهره گشایی دارد
چون گل عارض گلبوی من از سنبل تو
باغ بر هر طرفی، غالیه سایی دارد
چنگ در دامن گلزار زدن چون سنبل
نتواند، مگر آن کس که نوایی دارد
گل تنگ مایه و کم عمر فتادست و چنار
وسعت دستگه و طول و بقایی دارد
سرو در دامن جو پای کشیدست دراز
راستی خرم و آراسته جایی دارد
هرچه در دایره مرکز خاک است کنون
تا به مدفون لحد، نشو و نمایی دارد
خاک زنگار برآورد و خوشازنگاری!
که از او آینه دیده جلایی دارد
ابر نوروز همه روزه چو من می نالد
هیچ شک نیست که او نیز هوایی دارد
سرو در خدمت شاه است، چو سلمان همه روز
دست برداشته آهنگ و دعایی دارد
راستی نیک شبیه است به خلق خوش شاه
گل به شرطی که قراری و وفایی دارد
آنکه خورشد فلک برفلک همت او
با وجود عظمت شکل سهایی دارد
وانکه با نسبت آوازه او در عالم
صیت شاهان جهان حکم صدایی دارد
می کند دعوی شاهی و گواهش عدل است
راستی دعوی او عدل گوایی دارد
ای کریمی که همه وقت ز خوان کرمت
معده آز شکم خوار بلای دارد!
صبح را تربیت رای تو پرورد به مهر
صبح از این است که پیوسته صفایی دارد
گوهر از حلقه به گوشان غلامان تو شد
سبب آن است که زیبی و بهایی دارد
پیش دست تو عرق می کند از شرم سحاب
آفرین باد بر آنکس که حیایی دارد!
چون محیط کرمت موج زند دریا را
نتوان گفت که فیضی و عطایی دارد
پیش قدر تو فلک چیست؟ که قدرت چو فلک
زده بر هر طرفی پرده سرایی دارد
بر هر آن بوم که شهباز تو روزی بگذشت
هر غرابیش کنون یمن هوایی دارد
زیرزین اشهب تازی تو را دید جهان
گفت جمشید به زین باد صبایی دارد
چرخ بر پای تو سر می نهد و گر ننهد
همتت را چه غم بی سر و پایی دارد
در بنان تو چو ثعبان سنان یافت زمان
گفت: موسی است که در دست عصایی دارد
خرگه جای تو بالای سماوات زدند
تا سما نیز بداند که سمایی دارد
کس نگشتی به قضا راضی اگر دانستی
که قضا غیر رضای تو رضایی دارد
گرد میمون سمند تو غباری عجب است
که از او دیده اقبال جلایی دارد
یزک صبح شبانگاه به مشرق برسد
گو چو رایت به مثل راهنمایی دارد
بجز از خنجر کلک تو ندارد امروز
گر ستم خوفی و انصاف رجایی دارد
تا جهان را متواتر شب و روزی باشد
تا شب و روز صباحی و مسایی دارد
باد فرخ شب و روز تو که ایام دوام
به بقای تو چو فرخنده لقایی دارد!