شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۶
سعدی
سعدی( غزلیات )
118

غزل ۴۶

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه ایم
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع وار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه ایم
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه ایم
گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم
اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جاده ایم
واندرین کوی ارببینی هر دو از یک خانه ایم
خلق می گویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه ایم
عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم
از بیابان عدم دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم
سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم