شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت شمارهٔ ۱۴
سعدی
سعدی( باب سوم در فضیلت قناعت )
161

حکایت شمارهٔ ۱۴

موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده.
گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم.
موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده.
گفت: این چه حالت است؟
گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته، اکنون به قصاص فرموده اند.
و لطیفان گفته اند:
گربهٔ مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبَغَوا فی الارض.
موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
ماذا اخاضَکَ یا مغرورُ فی الخَطَرِ
حتی هَلَکتَ فَلَیتَ النملَ لم یَطِرِ
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
پدر را عسل بسیار است ولی پسر گرمی دار است.
آن کس که توانگرت نمی گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند