شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۵۵۰
سعدی
سعدی( غزلیات )
109

غزل ۵۵۰

دیدم امروز بر زمین قمری
همچو سروی روان به رهگذری
گوییا بر من از بهشت خدای
باز کردند بامداد دری
من ندیدم به راستی همه عمر
گر تو دیدی به سرو بر قمری
یا شنیدی که در وجود آمد
آفتابی ز مادر و پدری
گفتم از وی نظر بپوشانم
تا نیفتم به دیده در خطری
چاره صبر است و احتمال فراق
چون کفایت نمی کند نظری
می خرامید و زیر لب می گفت
عاقل از فتنه می کند حذری
سعدیا پیش تیر غمزه ما
به ز تقوا ببایدت سپری