شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۹۰
سعدی
سعدی( غزلیات )
135

غزل ۴۹۰

ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای
حسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای
خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته ای دلم مرهم ریش خسته ای
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم
می شنوم که دم به دم پیش دل شکسته ای