شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۷۰
سعدی
سعدی( غزلیات )
103

غزل ۴۷۰

ای روی تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من
آبیست محبت تو گویی
کآمیخته اند با گل من
شادم به تو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من
با تو همه برگ ها مهیاست
بی تو همه هیچ حاصل من
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من
گفتم که مگر نهان بماند
آنچ از غم توست بر دل من
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من
هر جا که حکایتی و جمعی
هنگامه توست و محفل من
گر تیغ زند به دست سیمین
تا خون چکد از مفاصل من
کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من