شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۷
سعدی
سعدی( غزلیات )
126

غزل ۳۷

مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت
فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت
ندانم هیچ کس در عهد حسنت
که بادل باشد الا بی بصارت
مرا آن گوشه چشم دلاویز
به کشتن می کند گویی اشارت
گر آن حلوا به دست صوفی افتد
خداترسی نباشد روز غارت
عجب دارم درون عاشقان را
که پیراهن نمی سوزد حرارت
جمال دوست چندان سایه انداخت
که سعدی ناپدیدست از حقارت