شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۰۶
سعدی
سعدی( غزلیات )
72

غزل ۳۰۶

ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
چون نرود بنده وار هر که برندش اسیر
بسته زنجیر زلف زود نیابد خلاص
دیر برآید به جهد هر که فرو شد به قیر
چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هر که در او ننگرد مرده بود یا ضریر
گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست
کبر کند بی خلاف هر که بود بی نظیر
قامت زیبای سرو کاین همه وصفش کنند
هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر
هر که طلبکار توست روی نتابد ز تیغ
وان که هوادار توست بازنگردد به تیر
بوسه دهم بنده وار بر قدمت ور سرم
در سر این می رود بی سر و پایی مگیر
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ اینت بهایی حقیر
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر