شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۹ - حکایت اتابک تکله
سعدی
سعدی( باب اول در عدل و تدبیر و رای )
164

بخش ۹ - حکایت اتابک تکله

در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست
به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود همین بود و بس
چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم به سر رفت بی حاصلی
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو می بگذرد جاه و ملک و سریر
نبرد از جهان دولت الا فقیر
چو بشنید دانای روشن نفس
به تندی برآشفت کای تکله بس!
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش
به صدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار
قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم بی قدم
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند