شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۳۷- سورة الصافات - مکیة )
73

۱ - النوبة الثالثة

قوله: بِسْمِ اللَّهِ اسم عزیز شفیع المذنبین جوده، بلاء المهیمین مقصوده، ضیاء الموحدین عهوده، سلوة المحزونین ذکره، حرفة المستمیحین شکره، کلمة عزیزة عزّ لسان ذکرها، و اعزّ منه روح احبّها، و اعزّ منه سرّ شهدها، لیس کل من قصدها وجدها، و لا کلّ من وجدها بقى معها.
بنام او که روح دلها مهر او، آیین زبانها ذکر او، بنام او که سور گوشها گفتار او، نور چشمها دیدار او بنام او که میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او. بنام او که منزل جوانمردان کوى او، مقصود عارفان گفت و گوى او، نسیم وصل دمان از بوى او.
بوى تو باد سحرگه بمن آرد صنما
بنده باد سحرگه ز پى بوى توام.
خداوندا! عظیم شأنى و همیشه مهربانى، قدیم احسان و روشن برهانى، هم نهانى هم عیانى، از دیده‏ها نهانى و جانها را عیانى، نه بچیزى مانى تا گویم که چنانى، آنى که خود گفتى و چنانک خود گفتى آنى.
رفیع القدر فى عزّ المکان
کریم القول فى لطف البیان‏
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا خداوندان تحقیق سخن گفته‏اند تا این صفّهاى فریشتگان کدام است، قومى گفتند: مراد باین جمله صفّهاى فریشتگان است که عالم علوى بایشان آراسته و هفت آسمان بایشان منوّر گشته، در هر آسمان از ایشان صیفى و در هر زمره از ایشان وصفى: بعضى در مقام خدمت در شعار حرمت، بعضى در مقام هیبت در دثار مراقبت، بعضى در حالت مجاهدت در تنسم ارواح مشاهدت. بعضى در جذب عشقى با دوست در ناز، بعضى در سوق شوقى با حق در راز، بعضى در مهره مهرى از فراق در گداز.
زجل تسبیح ایشان گوش فلک را کر گردانیده، تسبیح و تقدیس ایشان عالم قدس را معنبر کرده، شعله انفاس ایشان ساحت عرش را منوّر کرده، همه در فضاء على در ریاض رضا نشسته، همه بر درگاه عزّت در حجب هیبت کمر بسته. در عبادت ایشان قصور نه، در طاعت ایشان حسور نه، در خدمت ایشان فتور نه، لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ. قومى گفتند: مراد باین صفهاى فریشتگان بیت المعمور است على الخصوص که در آسمان چهارم‏اند چنانک آدمیان اندرین مرکز غبرا هر سال روزى خانه کعبه را زیارت کنند. سیّد مملکت کد خداى شریعت صدر انبیا و رسل صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت شب معراج که مادرین گلشن بلند خرام کردیم، چون بآسمان چهارم رسیدیم بزیارت بیت المعمور رفتیم، اند هزار مقرّب دیدیم در جانب بیت المعمور همه از شربت وصل مست و مخمور از راست همى آمدند و طواف همى کردند و لبّیک میگفتند و بجانب چپ همى گذشتند گفتى عدد ایشان از عدد اختران فزونست و از شمار برگ درختان زیادت، نه و هم ما شمار ایشان دانست، نه فهم ما عدد ایشان دریافت، گفتم: اى جبرئیل ایشان که‏اند و از کجا مى‏آیند؟ جبرئیل گفت: اى سید وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ پنجاه هزار سالست تا همچنین مى‏بینم یک ساعت ایشان را آرام نه، هزاران از این جانب مى‏آیند و مى‏گذرند، نه آنها که مى‏آیند پیش ازین دیده‏ام، و نه آنان که گذشته‏اند هرگز دیگرشان باز بینم، ندانم که از کجا آیند ندانم تا از کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانم نه نهایت کار ایشان شناسم.
آرى دوست! عجب کارى و طرفه حالى که اینست. آسمانیان را روى فراسنگى و زمینیان را روى فراسنگى، بدست عاشقان بیچاره چیست جز تک و پوى، هزار شادى ببقاى آن جوانمردان باد که جز از روى معشوق نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند.
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
لبّیک لبّیک عن قرب و عن بعد
سرّا بسرّ و اضمارا باضمار
این جهان با آن جهان و هر چه هست
عاشقان را روى معشوق است و بس
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوق است و بس‏
إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ قسم بدین صفّها یاد کرد که خداوند شما یکى است، در ذات یکتا، و در قدر بى‏نظیر، و در صفات بى‏همتا، نه او را بکس حاجت، نه کس را برو حجت. اى سید! من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بى‏سوگند باور دارد، سوگند یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را، تعریف و تشریف را، تا دوست مى‏شنود بجان مى‏نازد، دشمن مى‏شنود بدل مى‏گدازد.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ خداست که هفت آسمان و هفت زمین را آفریدگار و نگه‏دار است، مصوّر هر صورت و مزیّن هر نگارست، بى‏شریک و بى‏شبیه و بى‏نظیر و بى‏یارست، با دوستان وفادار و مؤمنان را دوست دارست، اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا با عارفان کریم و با بندگان لطیف و نیکوکارست.
اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ از روى اشارت مى‏گوید آفریدگار بى‏علّت منم، کردگار بى آلت منم، قهّار بى‏حیلت منم، غفّار بى‏مهلت منم، ستّار هر زلّت منم، بیافرینم تا قدرت بینى، دوزخ بنمایم تا عقوبت بینى، بر صراط نگه دارم تا عنایت بینى، گناهت بیامرزم تا فضل و رحمت بینى، بجنّت رسانم تا کرامت بینى، بر تخت نشانم تا عزّت بینى، شراب دهم تا لذّت بینى، سلام کنم تا تحیّت بینى، جلال جلال بردارم تا لقا و رؤیت بینى.