شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۴ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۳۷- سورة الصافات - مکیة )
82

۴ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.. خداوند کریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون یونس را در شکم ماهى بزندان کرد مونس وى یاد و نام خود کرد تا همى گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» نام اللَّه چراغ ظلمت او بود، یاد اللَّه انس زحمت او بود، مهر اللَّه سبب راحت او بود، هر کرا در دل مهر اللَّه نقش بود،
گرچه اندر آب و در آتش بود
عیش او با مهر اللَّه خوش بود
نام تو چراغ ظلمت یونس گشت
آرایش هر چه در جهان مجلس گشت‏
هر چند که از روى ظاهر شکم ماهى بلاى یونس بود امّا از روى باطن خلوتگاه وى بود. میخواست تا بى‏زحمت اغیار با دوست رازى گوید چنانک یونس را شکم ماهى خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند. همچنین هر کجا مؤمنى موحّدى است او را خلوتگاهى است و آن سینه عزیز وى است و غار سرّ وى نزول گاه لطف الهى و موضع نظر ربانى. اى مؤمن موحّد گر بنازى ترا زیبد، ور طرب کنى شاید که خود میگوید جلّ جلاله: غار سینه مؤمن تعبیه‏گاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست، اینت خلوتگاه مبارک! اینت روضه با نزهت! اینت چشمه زلال بى هیچ آفت! غارى که ما در سینه تو سازیم مأوى گاه دیو نباشد، درختى که در باطن تو ما نشانیم که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیان‏گاه نسازد، چشمه‏اى که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید، آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم. درختى که در سینه تو نشاندیم مربى آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم.
در قصّه آورده‏اند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد، وحى آمد بوى که فلان مرد فخارى را گوى تا آن خنورها و پیرایه‏ها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد، یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخارى بخشایش کرد گفت: بار خدایا مرا رحمت مى‏آید بر آن مرد که یک ساله عمل وى تباه خواهى کرد و نیست خواهد شد، آن گه اللَّه فرمود: اى یونس بخشایش مى‏نمایى بر مردى که عمل یک ساله وى تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودى و هلاک و عذاب ایشان خواستى یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم.
بشر حافى را بخواب دیدند گفتند حق تعالى با تو چه کرد؟ گفت با من عتاب کرد گفت: اى بشر حافى آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود؟ اما علمت انّ الرحمة و الکرم صفتى ندانستى که رحمت و کرم صفت منست؟! فردا مصطفى عربى را در کار گنهکاران امّت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانى شفاعت ده که هرگز هیچ نیکى نکرده‏اند، فیقول اللَّه عز و جل یا محمد هذا لی اى محمد این یکى مراست حق من و سزاى من است، آن گه خطاب آید که: اخرجوا من النّار من ذکرنى مرّة فى مقام أو خاف منّى فى وقت.
این آن رحمت است که سؤال در وى گم گشت، این آن لطف است که اندیشه در وى نیست گشت، این آن کرم است که و هم در و متحیّر گشت، این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت، بنده اگر طاعت کنى قبول بر من، ور سؤال کنى عطا بر من، ور گناه کنى عفو بر من، آب در جوى من راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با جمال من، سرور ببقاى من شادى بلقاى من.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت: یکى در شکر وجد یکى در برق کشف، یکى در حیرت شهود یکى در نور قرب، یکى در ولایت وجود یکى در بهاء جمع یکى در حقیقت افراد. این هفت دریاست بر سر کوى توحید نهاده، رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوى توحید رسد و استسقاى این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفى علیه الصلاة و السلام خبر داد که: «انزل القرآن على سبعة احرف کلّها کاف شاف لکلّ آیة منها ظهر و بطن و لکلّ حرف حدّ و مطلع».
و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سدّه رسالت آن مهتر عالم (ص) گذر کنید و هر موجى از شرع او توقیعى بستانید و هر قطره‏اى از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشائید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت: هر حقیقتى که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستى وى گواهى ندهد آن مقبول حق نشود.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا...» الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکى علم دیگر ارادت سوم حکمت. اوّل سبق علم است، پیش از کرد دانست که مى‏باید کرد، دیگر سبق ارادت است، آنچه دانست که باید کرد خواست که کند، سوم سبق حکمت است، آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد. و بدان که اللَّه را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست. او را ناآمده نقد است و گذشته یاد، آن تویى که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت، او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست، از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت، دى و فردا بنزدیک او نیست، او در عزّت دائم است و بقدر خویش قائم جل جلاله و عظم شأنه. اینست سرّ آن سخن که عبد اللَّه بن مسعود گفت: انّ ربکم لیس عنده لیل و لا نهار. نظیر آیت خوان «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏»، عبدى پیش از ان که تو گفتى که من بنده توام من گفته‏ام که من خداوند توام، «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» پیش از ان که تو گفتى که من دوست توام من گفته‏ام که من دوست توام «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». عبدى تو نبودى و من ترا بودم خود را بعزّت بودم ترا برحمت بودم‏
«کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
پیر طریقت گفت: از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودى و من نبودم، تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم، ور بدو گیتى آن روز را بازیابم بر سودم، و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم.