شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۴ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۱۹- سورة مریم- مکیّة )
82

۴ - النوبة الثالثة

قوله: «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» خداوند زمین و آسمان، کردگار نیکوکار رهى دار مهربان، لطیف نشان و کریم پیمان و قدیم احسان.
بندگان خود را تشریف مى‏دهد، بفضل و لطف خود ایشان را مى‏نوازد، بناء حجره دولت مینهد، وعده راز و ناز و نعمت میدهد، وعده‏اى نیکو، تشریفى بکمال، خلعتى تمام، فضلى بى نهایت، همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندى از این خلعت و کرامت و نواخت بى‏نهایت که روى بخاک نهاد، یکى «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ». دیگر «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلَّا سَلاماً». سدیگر «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا». چهارم «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگرى، که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل، اول مشتى خاک بود آلوده، در ظلمت کثافت خود بمانده، در تاریکى نهاد خود متحیّر شده، همى از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد. تقاضایى از پرده غیب بصحراى ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد، چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید، نقاب از جمال دلرباى برداشت و گفت اى خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده، منت آمده‏ام، سرمادارى. شعر:
و کم باسطین الى وصلنا
اکفهم لن ینالوا نصیبا.
که داند که درین خاک چه تعبیه‏ها است، حقّ میگوید جلّ جلاله: «خلقت قلوب عبادى من رضوانى».
ما گل دل دوستان خود را بزلال رضاى خود سرشتیم، آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آن گه برین کالبد پر فضول شحنه‏اى از تکلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم اى چشم تو در تصرّف شحنه تکلیف باش، اى دل تو ندیم سلطان غیب باش،. انّ اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم.
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست، غالب بر همه امر او، نافذ بر همه مشیت او، جهان و جهانیان همه رهى و چاکر او، هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او، پادشاهى که ملکش را عزل نیست، عزّش را ذلّ نیست، جدّش را هزل نیست، حکمش را رد نیست، و از وى بدّ نیست.
بموسى (ع) وحى کرد: یا موسى. انا بدّک اللازم فالزم بدک. اى موسى من ناگزیر توام، از همه گریزست و از من گریز نیست، از همه چاره و از من چاره نیست، بندگى کن که بنده را حیلتى به از بندگى نیست، اینست که ربّ العالمین فرمود در این آیت: «فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» بار بندگى بارى گرانست و راه تکلیف راهى دشخوار، چون میدانى که نهنده این بار کیست، و تعبیه این بار در این راه چیست؟
شکیبایى کن و هیچ منال. هر که جلال حق بشناخت، و مقصد این راه بدانست، دست تصرّف وى از کونین کوتاه بود، و پاى عشق وى همیشه در راه بود، قعر چاه بنزدیک وى چون صدر و جاه بود.
پیر طریقت گفت: الهى گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم، باز ناگاه نورى تابد که جمله بشریّت در جنب آن ناپدید بود، الهى چون عین هنوز منتظر عیانست، این بلاى دل چیست؟ چون این طریق همه بلاست چندین لذّت چیست؟
الهى گاه از تو مى‏گفتم و گاه مى‏نیوشیدم، میان جرم خود لطف تو مى‏اندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» الآیة... ربّ العزّة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند، که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد مى‏دارند، همانست که در خبر صحیح گفت: «کذّبنى ابن آدم و لیس له ذلک»
فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد، و همى گوید: «لن یعید نى کما بدأنى» چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ، و نه چنانست که میگوید، که من همان قادرم که در اوّل بودم، در اوّل نبود و بیافریدم، در آخر پس از آن که بود و نیست گشت، باز آفرینم، بجلال حکمت و کمال قدرت خویش، پس سوگند بر سر نهاد و گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» قسم در قرآن بر سه قسم است: یکى بذات بارى جلّ و جلاله، دیگر بصفات او، سوم بافعال او. امّا قسم بذات آنست که گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ». و قسم بصفات آنست که گفت: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «فَبِعِزَّتِکَ» و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است: یکى تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت: (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً» و مانند آن، دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت، چنان که گفت: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیمَةِ» اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها. سوّم تذکیر نعمت چنان که گفت: «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ». اقسم بهما لیعلم نعمته على العباد. چهارم بیان تشریفست، چنان که ربّ العزّة گفت در حق مصطفى (س): «لعمرک». اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزّلفة. و فائده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وى هیچ تهمت و شبهت نماند، و کافر در انکار بیفزاید، تا حجت بر وى قوى‏تر و بلیغ‏تر گردد و عقوبت وى صعب‏تر بود. «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ» آدمیان دو گروهند: مؤمنان و کافران، مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ». هم بوقت مرگ چنان که گفت: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» هم. در قیامت، چنان که گفت: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ». هم در بهشت، چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ».
و کافران قرین ایشان شیاطین‏اند بهمه حال، در دنیا گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ». در قیامت گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ». در دوزخ گفت: «وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» اى کلّ واحد من الکفار یکون مقرّنا مع شیطان بالسّلاسل فى النّار.
قوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» ورود بر دو ضربست دو گروه را، یکى ورود ادب و تهذیب، دیگر ورود غضب و تعذیب، ادب و تهذیب مؤمنانرا است، غضب و تعذیب کافران را. مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سراى پر غبارست درن و وسخ معاصى برو نشسته، از دوزخ گرمابه‏اى ساختند او را، تا از اوساخ مطهّر گردد و مهذّب شود، آن گه بمحلّ کرامت و منزل سعادت رسد، و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بى‏قیمت بود، چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود، حضرت ملوک را بشاید. و گفته‏اند حکمت ربّانى بآوردن مؤمنان در آتش، آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحّدان بمشرکان نماید، که جوهر چون اصلى بود، آتش آن را تباه نکند، زر خالص چون که در آتش نهى آتش آن را تباه نکند، بلکه روشنتر و افروخته‏تر گردد، چنانستى که با ابلیس میگوید: تو بر طینت آدم تکبّر آوردى که: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»، اکنون در نگر تا شرف طینت بینى، آن طینت بتمکین و تربیت احدیّت بآنجا رسد که دوزخ از وى بفریاد آید، که: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى».
و روى ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنّة قال أ لیس قد وعدنا ربّنا ان نرد النّار؟
فتقول له الملائکة انّکم قد وردتموها و هى خامدة. و قیل یورد اللَّه الخلق النّار ثم یجعلهم فرقتین، فرقة یستغیثون من النّار، و فرقة تستغیث النّار منهم، لیتبیّن انّ النّار مأمورة لا تحرق الّا بامر.
در بعضى اخبار آمده که روز قیامت قومى را از امّت محمّد سوى دوزخ رانند، چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید؟ چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگى نمى‏بینم؟ نشان بیگانگان آنست که رویهاى سیاه دارند و چشمهاى ازرق، سلسله بر دست و پاى و غل بر گردن شما را این حال نیست، ایشان گویند: نحن العصاة من امّة محمّد (ص).
مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمّد پیغامبر شرم آید که امت وى را بقهر و عنف بدوزخ اندازم، ایشان گویند: یا مالک دعنا نبک على انفسنا ساعة، بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرئیم و ماتم خود بداریم، که ما هرگز ندانستیم و ظنّ نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم. پس ایشان چندان بگریند، که اگر کشتى بر اشک ایشان نهند روان گردد، پس ندا آید از بطنان عرش مجید
یا مالک الى متى تعاتب العصاة ادخلهم النار.
تا کى ایشان را عتاب کنى بآتش انداز ایشان را، مالک گوید: ادخلوا النّار.
در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند: بسم اللَّه.
آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد مالک گوید.
یا نار خذیهم.
اى آتش بگیر ایشان را، آتش روى باز کند تا ایشان را بپاى فرو گیرد، ایشان دیگر بار گویند، بسم اللَّه‏
آتش هم چنان مى‏گریزد از گفتار ایشان، مالک یکباره خشمگین شود گوید: کیف لا تأخذین العصاة؟
چونست که عاصیان را نگیرى؟ آتش گوید، کیف آخذ قوما یعرفون ربّى و یذکرون ربّى.
چون گیرم قومى را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذکر او، و در دلشان یاد و مهر او، ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبّار کاینات: یا مالک، دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الى طریق دار النعیم فانى اوردتهم للعتاب لا للعذاب.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»، لم یقل الى الجنان وفدا، تطییبا لقلوب خواص المحبین. فانّهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشرهم الیه. بهشت جویان دیگرند، و خداى تعالى جویان دیگر.
بهشت‏جویان را بهشت اضافت کرد، «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» و خدا جویان را گفت: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
ممشاد دینورى در نزع بود درویشى پیش وى استاده، و دعا میکرد، بار خدایا بر وى رحمت کن و بهشت او را کرامت کن، ممشاد در او نگرست بانگى بر وى زد اى غافل سى سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه مى‏کنند فما اعرتها طرفى. اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهى. اى جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسى نگنجد، این جوانمردانى را رسد، که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند، زمانى در حله مجاهدت زمانى، در قرطه مشاهدت، گاهى در سکر شکر، گاهى در صحو محو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساکنان پوینده. خاموشان گوینده، فردا که خلق را بحضرت ذى الجلال حشر کنند، هر کسى را مرکبى باشد، یکى را نجیب طاعت، یکى را براق همّت و ایشان را قبضه عزّت احدیّت، در خبر آمده که ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر.
جانهاى شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور، نیز گفته‏اند در مرغزار بهشت. امّا این جوانمردان حوصله محبّت ایشان از آن فراخ‏تر است که بحوصله مرغى در فرو آید، ایشان را مقام چیست؟ ارواح الاحباب فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته. سیرت ایشان چیست؟ آنکه خود را بکلّ بمحبوب مشغول دارند، جان و دل و تن در راه او بذل کنند، در سرّ و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند، نصیب او بر نصیب خود مقدّم کنند، و آن گه خود را افکنده عجز، و شکسته تقصیر شناسند. نواخت ایشان از حضرت ذى الجلال چیست؟
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ و یحبّهم و یحبّونه.»
پیر طریقت گفته که این محبّت تعلق بخاک ندارد، و محبّت وى تعلق بنظر ازلى دارد، اگر علّت محبّت خاک بودى در عالم خاک بسیارست و نه هر جاى محبّت است. لکن قرعه‏اى از قدرت خود بزد ما بر آمدیم، فالى از حکمت بیاورد آن ما بودیم، او جلّ جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال.
بو سلیمان دارانى ببویزید نوشت که: کسى که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد؟ بو یزید جواب نبشت: «اذا هبّت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة». اگر باد لطف ازلیّت از هواى فردانیّت بحکم عنایت بر دل او وزد، بمنزل رسد بى کلفت. او جلّ جلاله بندگان را در معصیت مى‏بیند و میداند که توبه خواهند کرد. ایشان را حکم از آن توبه کند، نه از این معصیت، بنده را در حال مى‏بیند که گناه مى‏کند، امّا مى‏داند که نیک خواهد شد، او را از صالحان شمرد نه از مفسدان. موسى (ع) در غضب الواح توراة بر زمین زد، با وى عتاب نکرد، سلیمان اسبان بى‏جرم را پى کرد با وى خطاب نکرد، زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلى نگرست، گاه بکاهى بگیرد، گاه بکوهى عفو کند، بکاهى بگیرد قدرت را، بکوهى عفو کند رحمت را، ما که در ازل ترا دوستى اثبات کردیم، خطّى بگرد تو بر کشیدیم، اگر معصوم بایستى، معصوم آفریدمى، چنان که بایست آفریدیم، اعتماد کن بر دوستى کسى که ترا جز معصوم دوست ندارد، اگر ترا عصمت دادمى و از تو همه پاکى بودى جلال وحدانیّت را شریک بودى، و من خداوند بى‏شریکم و بى انباز و بى‏نظیر و بى‏نیاز. هر که را رقم دوستى کشیدم هر آینه کار وى بسازم، و خصمان او را کفایت کنم. و هر که بخصمى دوستى از دوستان ما بیرون آید، ما خصم اوئیم. من آذى لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة. ابلیس را دیدى که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت، نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را، در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوى رسید. آرى هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود، و منبع انوار ما بود، دل وى آراسته بیادگار ما بود، اصلاح کار او کار ما بود.