شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة )
68

النوبة الثالثة

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز ازلى، جبّار صمدى لکنّه للمؤمنین ولىّ، و بالعاصین حفىّ، لیس له فی جماله کفىّ و لا فی جلاله سمىّ و للعصاة من المؤمنین ولىّ. اینست نظم لطیف و آراسته تام، دل را انس است و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام، اللَّه است یگانه یکتا، در ذات و صفات بیهمتا، از هم مانستى جدا، و در حکم بى چرا. شنونده رازست، و نیوشنده دعا، در آزمایش باعطاست و در ضمانها باوفا. سمیع است بسمع و بصیر ببصر، مرید باراده، متکلّم بکلام، باقى ببقا، رحمان است مهربان، که بر بنده بخشاید و جافیان را با همه جفا برّ پیش آید. بنده اگر چه بدکار است و از جرم گرانبار است، رحمان او را آمرزگار و جرم او را در گذار است، خوب نگارست و در گفتار است، عالم را صانع و خلق را نگهدار است، دشمن را دارنده و دوست را یار است، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد، و هر ضمان را بسنده کار است، رحیم است که رحمت خود بر مؤمنان باران کرد و عطاى خود بر ایشان ریزان کرد. هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد، معاصى خلق زیر حلم خود پنهان کرد.
امروز ستر او نقد، و فردا عفو او وعد. هر زبان که بنام او ناطق است پاک است، هر دل که بمهر او ذاکر است آباد است. و یاد کننده او در این جهان و در آن جهان آزادست:
چون یاد تو آرم از غمان آزادم
جز یاد تو هر چه بود رفت از یادم‏
قوله یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ هو الملک و الملیک، مالک الملک و ملک الملوک. پادشاه بحقیقت اوست که ملکش را عزل نیست، و جدّش را هزل نیست، و عزّش را ذلّ نیست، و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست، و ازو بدّ نیست. بنده مؤمن معتقد چون داند که مالک بحقیقت اوست جلّ جلاله لوح دعاوى بشکند، بساط هوس در نوردد، دامن از کونین درکشد، و مالک مطلق را ملک و ملک مسلّم دارد، بر مراد خود مقدّم دارد. ننگش آید که هیچ مخلوق را تذلّل کند، یا از بهر حبّه‏اى و لقمه‏اى گردن برافراشته خود بشکند:
و من قصد البحر استقلّ السواقیا
من عرف اللَّه لم یحتمل دلال الخلق‏
هر که جلال حقّ بدانست، بدلال خلق تن در ندهد، دست صدقش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزّ پادشاه بود، سرش معدن سرّ ذو الجلال بود، در پیشانیش نشان اقبال بود. در دیده یقینش نور اعتبار افعال بود.
در مشامش نفخات روضه وصال بود. خلق با حال و با کام و با نام بود، و او بى حال و بى کام و بى نام بود، چه زیان دارد او را چون فردا در سراى آخرت عندلیب باغ عندیّت بود. و باز راز احدیّت بود.
حسین منصور را از زهد پرسیدند. گفتا: تنعّم دنیا بگذاشتن زهد نفس است. و نعیم آخرت بگذاشتن زهد دلست. و بترک خویش بگفتن درین راه زهد جانست. آنها که در دنیا زاهد شدند، در سراى رضوان فرو آمدند. آنها که در بهشت زاهد شدند، بحظیره قدس فرو آمدند. و آن طایفه که در خودى خود زاهد شدند ایشان را سیلاب وادى لا اله الّا اللَّه در ربود، در این سراى از ایشان خبر نه، در آن سراى ایشان را اثر نه. در سرا پرده غیرت فرو آمدند، در قبّه قرب صمدیّت ایشان را بار دادند.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... البسه لباس عزّ و توجّه بتاج الکرامة و خلع علیه حسن التولّى، آثار البشریّة عنه مندرسة و انوار الحقائق علیه لائحة. صفت آن مهمتر عالم است و سید ولد آدم، درّى یتیم بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، درختى شگرف بود از بوستان دولت برآمده، آسمان و زمین همه بدو آراسته، ربّ العالمین او را بحقائق نبوّت مزیّن کرد، و بخصائص قربت گرامى کرد، و بخلقى فرستاد نادانان و نادبیران و از حقّ بى خبران، همه در عالم حیرت و در ظلمت فکرت سرگردان سید چون قدم در عالم بعثت نهاد، بساط شرع باز گسترد. و چنان که میزبان از بهر مهمان سفره نهد، و صدا و آواز دهد، سید سفره دین اسلام نهاد و صلاء دعوت آواز داد.
جان پاکان گرسنه عدل تو بود از دیر باز
سفره اندر سد ره بنهادى و در دادى صلا
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
و اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا.
سید سفره دعوت بنهاد و صلا آواز داد، خواجگان قریش اجابت نکردند گفتند: ما را عار بود بر سفره گدایان و درویشان نشستن! فرمان آمد که اى سید بایشان چه رنج مى‏برى؟ طینت خبیثه ایشان نه از آن اصل است که هرگز نقش نگین تو پذیرد.
مثلهم کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً مثل ایشان مثل خر است که در بار وى دفتر بود. خر را از آن دفترچه سود؟ که هوش و گوش دریافت ندارد. ایشان را نیز از دعوت تو چه سود؟ که بر گوش و بر دل ایشان مهر بیگانگى است و بر دیده ایشان حجاب غفلت. نه زبان ایشان سزاى ذکر ماست، نه دل ایشان بابت مهر ما.
اگر نقد دین میجویى، و سوز عشق ما مى‏طلبى، از دلهاى درویشان صحابه جوى، عمّار و خباب و سلمان و بو ذر و صهیب و بلال که در دل ایشان سوز عشق ماست و در سر ایشان خمار شراب ذکر ما. دل ایشان حریق مهر و محبّت ما، جان ایشان غریق نظر لطف ما:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکرهاى و هویى دارند
مى نعره زنند کز و چنویى دارند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ. ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مؤمنان را بکارى میخواند از کارهاى دین که تمامى دین ایشان در آنست، و رستن از عقوبت بآنست. و یافتن بهشت جاودان در گزاردن آنست. و آن نماز آدینه است. میگوید: اى شما که گرویدگان و دوستان و آشنایان اید، پیغام پذیرفتید و پیغام رسان براست داشتید و مرا بر غیب استوار گرفتید، و فرمان برداشتید.
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ هم نصیحت است و هم وصیّت و هم فرمان نصیحت است، از نیکوکارى وصیّت است، از دوست دارى فرمانست از نیکخواهى. میگوید: بندگان من نیکوکارم. نصیحت من شنوید، دوست دارم وصیّت من پذیرید، نیک خواهم فرمان من بجاى آرید. ملکا آن چه فرمانست؟
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ چون شما را بخوانند بنماز آدینه، قصد و آهنگ آن کنید که شما را بمن میخوانند، پاسخ کنید، آهسته آئید و بوقار آئید. سعى اینجا بمعنى قصد است و عمل، یکى بغسل دیگر بسواک، سدیگر بوى خوش، چهارم جامه بهتر، پنجم بگاه آمدن، ششم چون حاضر آمدید مسلمانان را نرنجانیدن، هفتم خطبه نیوشیدن. امّا غسل فرمانست و سنّت.
مصطفى (ص) گفت: «اذا اتى احدکم الجمعة فلیغتسل».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «غسل یوم الجمعة واجب على کلّ مسلم».
امّا سواک، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و سلّم: رکعة بسواک خیر من سبعین رکعة بغیر سواک.
امّا طیب، بکار داشتن بوى خوش و جامه بهتر پوشیدن و مسلمانان را نرنجانیدن و خطبه نیوشیدن، مصطفى (ص) بر جمله گفت: «من اغتسل یوم الجمعة و لبس من احسن ثیابه و مسّ من طیب ان کان عنده. ثمّ اتى الجمعة فلم یتخطّ اعناق النّاس. ثمّ صلّى ما کتب اللَّه له. ثمّ انصت اذا خرج امامه حتى یفرغ من صلوته، کانت کفّارة لما بینها و بین جمعته الّتى قبلها»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ما على احدکم ان وجد ان یتّخذ ثوبین لیوم الجمعة سوى ثوبى مهنته».
امّا بگاه آن، خبر درست است که فریشتگان بر درهاى مسجد باشند، با قلمها و ورقها، نامهاى بندگان مینویسند. پنج جوق را نویسند: جوق پیشین را هر یکى شترى قربان نویسند و دعا کنند. جوق دیگر را گاوى نویسند قربان و دعا کنند. جوق سوم را کبشى قربان نویسند و دعا کنند. جوق چهارم را مرغى قربان نویسند و دعا کنند. جوق پنجم را خایه‏اى قربان نویسند و دعا کنند. چون خطیب بر منبر شود، درهاى مسجد فروگذارند و بشنودن خطبه آیند و پس از آن نام کس ننویسند و نه قربان. و در خبر است که فریشتگان یکى را پیوسته معتاد همى‏دیدند. پس یک آدینه او را نه بینند گویند: اللّهم انّ فلانا لم یأت فان کان ضالّا فاهده، و ان کان عائلا فاغنه، او مریضا فاشفه. و گفته‏اند: ربّ العالمین در روز آدینه بنده مؤمن را ده چیز وعده داد: یکى آنست که چون بنماز آید بهر گامى و قدمى که بردارد، وى را نیکى در دیوان نویسد، دیگر بهر قدمى گناهى از دیوان وى بسترد، سدیگر گناه یک هفته از وى درگذارد، چهارم ساعتى است در روز آدینه که در آن ساعت هر چه بنده از اللَّه خواهد بوى بخشد، پنجم اگر سورة الکهف برخواند در آن روز تا دیگر آدینه از همه آفات نگه دارد، ششم اگر بشب آدینه سورة الدّخان برخواند هم در آن شب وى را بیامرزد، هفتم هر نیکى که در شبانروز آدینه کند یکى صد نویسد، هشتم اگر بروز آدینه صد بار بر رسول (ص) درود و تحیّت فرستد فردا او را شفیع وى انگیزد، نهم اگر در شبانروز آدینه وى را اجلّ رسد از عذاب گور ایمن دارد. دهم اگر در جمله آن جمع که در جامع باشند یکى را آزاد کند دیگران را همه بوى بخشند. هم القوم لا یشقى بهم جلیسهم.
فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ گفته‏اند: سعى از فرائض نماز آدینه است که اللَّه میگوید: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ. و دیگر نمازها در خانه گزاردن و در مسجد هاى دیگر آوردن مباح است. و نماز آدینه جز بجامع و جمع گزاردن روا نیست.
واجب آمد بر بنده بمسجد رفتن و رنج بر خود نهادن و خدمت گزاردن. چنانستى که ربّ العزّة گفتى: چون رنج آمدن بخدمت از بهر من بود، یک نیمه خدمت از بنده بر گرفتم، چهار رکعت با دو رکعت آوردم. عبدى امروز یک گام که در راه من بردارى ضایع نمى‏کنم، هفتاد ساله راه توحید رفته و بدست نیاز در امید کوفته عمر تو کى ضایع کنم و رنج خدمت تو کى باطل کنم؟ امروز از خانه بمسجد مى‏آیى، فردا از خانه بگور خواهى آمد. امروز که باختیار مى‏آیى، بمراد و نشاط با جمع دوستان، خدمت خود از تو برگرفتم و رنج تو ضایع نکردم چه گویى فردا که باضطرار آیى، فریدا وحیدا، عفو و مغفرت از تو کى دریغ دارم؟!