شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۷۲- سورة الجن- مکیة )
77

النوبة الثالثة

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة سلّابة غلّابة نهّابة وهّابة.
تسلب العقول، و تغلب الالباب و تنهب الارواح من الاحباب، و تهب الارتیاح لقوم مخصوصین من الطّلاب نام خداوندى که عالمان در وصف جلالش حیران، عارفان در شهود جمالش گدازان، واجدان در وجود افضالش نازان، دوستان در شوق وصالش سوزان، طالبان در بادیه نیازش خروشان محجوران در زاویه فراقش نالان.
هر عزیزى نام و نشانش را جویان، هر طالبى حمد و ثنایش را گویان، هر ذاکرى نسیم وصلش را بویان، هر سائلى بر امید فضلش پویان:
پویان و دوانند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان، در غار و بیابان
یکسر همه محوند بدریاى تفکّر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان.
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ کان رسول اللَّه مبعوثا الى کافّة الخلق، و کان مبعوثا الى الجنّ کما کان مبعوثا الى الانس. آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم، سرور اشراف، و مرکز عدل و انصاف، فرستاده باهل زمین از قاف تا قاف.
روزى بمنبر شرف بر آمد، بر سبیل خطبه باصحابه خطاب کرد که: یا مجتمعان مسجد، و یا مستمعان مجلس، بدانید و آگاه باشید که ما را رقم مهترى و بهترى کشیدند. و ساده سیادت رسولان بنام ما کردند. و ما را از حضرت ربّ العزّة به پیغامبرى بکلّ عالم فرستادند هم بعالم انس و انسیان، هم بعالم جنّ و جنّیّان.
همه را در حکم ما کردند و همه را شرع ما فرمودند. آن جنّیان چون بحضرت آن مهتر عالم رسیدند، ببطن نخله، با یکدیگر وصیّت میکردند که: «انصتوا»، خاموش باشید، بادب باشید، حرمت حضرت نبوّت بجاى آرید، حقّ او بشناسید، قدر او بدانید. این آن مهتر است که خاک قدم او مقرّبان آسمان را توتیا شد. خدمت خطوات او بزرگى و شرف را کیمیاء شد. صورت او سورت کمال شد. متابعت او ذخیره خیرت و اقبال شد. قواعد عقاید سنّت ببیان او ممهّد شد. آسمان ایمان باشارت او مشیّد شد. آیین شرع مقدّس بعزّت او مؤبّد شد. آن جنّیان رسالت آن مهتر بپذیرفتند و قرآن قدیم نامه خداوند کریم از وى بجان و دل بشنیدند. بقبائل و عشائر خویش باز گشتند و بزبان افتخار بنعت ابتهاج ایشان را گفتند: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً ما قرآنى شنیدیم که از فصاحت و ملاحت آن عجب بماندیم. قرآنى که چراغ روشنایى آشنایى است، روح توانایى و دانایى است، شاهراه استقامت و منهاج سلامت است. معراج کرامت و راحت هر جراحت و قانون هر خیرت است.
خنک مر آن کسى که قرآن رهبر اوست، توفیق رفیق او و دار السّلام مقرّ اوست. او که قرآن قدیم انیس اوست، یقین دان که خداوند کریم جلیس اوست. میگوید جلّ جلاله: انا جلیس من ذکرنى و انیس من استأنس بى حبیب من احبّنى و مطیع من اطاعنى».
این خطاب با موسى کلیم رفت هنگام مناجات. موسى گفت: خداوندا میدان مواصلت کجاست؟ خلوت گاه مناجات کجاست؟ این اجدک؟ کجات یابم؟
بکجات جویم؟ فرمان آمد که یا موسى در خلوت. و هو معکم با ذاکران نشینم بر بساط انبساط دوستان خود را نوازم. یا موسى، من انس جان او ام که انسش با نام من، من یادگار دل او ام که یادگارش کلام من، من دوست او ام که او دوست من.
وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا جلال و عظمت او، کبریا و عزّت او از اوهام و افهام بیرونست و کس نداند که چونست. سزاى ثناء خود خود داند، قدر عزّت و عظمت خود خود شناسد. صفات صمدیّت او از اشراف اسرار متعالى است، نعت احدیّت او بر صیغت عبارت و اشارت مستولیست. عرش عظیم در عظمت و جلال قدرت او ذرّه‏اى است.
وجود کلّ عالم از بحر جود او قطره‏اى است. از دور آدم تا انتهاء عالم همه خواطر و اوهام و افهام در بحر صفات سرمدى او غوص همى کنند تا بر نشانى از نشانهاى آثار صمدیّت او مطّلع گردند. هر زمانى و هر لحظه‏اى ایشان را نو حیرتى پدید آید که راه طلب بر ایشان بسته گردد، بزبان عجز و حیرت گویند:
وصّاف ترا وصف چه داند کردن؟
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!