شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۵۷- سورة الحدید )
59

۲ - النوبة الثالثة

قوله: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ، الآیة. فرمان درگاه عزت است و خطاب حضرت الهیت بساکنان سراى آدمیت و خویشتن بینان عالم انسانیت که هنوز گاه آن نیامد که عمامه خواجگى از سر بنهند و جامه خویشتن بینى از تن برکشند و خود را بر عتبه عبودیت بنعت مذلت بیفکنند و حق ما را گردن نهند.
نمیدانند که خود بینان و عادت پرستان را بر درگاه ما آب‏رویى نیست و از الطاف کرم ایشان را هیچ نصیبى نیست.
دور باش از صحبت خودپرور عادت‏پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن‏
آنها که دلهاشان از خشوع و خضوع خالى است و در سر سوداى عجب و بازمانه تکبر است، چون ستارگانند که بآفتاب در روشنى شرکت میجویند، لا جرم هم چنان که چون، آفتاب از مطلع خود سر بر زند ستاره نقاب نومیدى و برقع خجالت در روى کشد، ور ظهور نور خود تبرى کند، همچنین خویشتن بین که تکیه بر پنداشت و غرور خود کند و با اعمال و اقوال خود نگرد چون آفتاب جلال الهیت از برج کمال صمدیت طالع گردد، روى در نقاب خجالت کشد و انگشت تحیر بدندان تحسر گیرد و معلومش گردد که بدست وى جز باد نیست. و آن درویش دلریش بى‏خویش، شکسته عجز و گرفته ذل، بدل خاشع و بتن خاضع، از دعوى بیزار شده و از خویشتن برهنه آمده، مثل وى مثل آن ذره است که چون آفتاب از مطلع خود برآمده، وى بصفت عجز و نعت تذلل پیش آفتاب به خدمت آید لا جرم آفتاب بحکم کرم از نور خود خلعتى در وى پوشاند تا در آن نور و ضیا بر دیده‏ها روشن گردد.
همچنین درویش سر او کنده شکسته، خویش را بر درگاه عزت سرکنده بزانوى تذلل و خشوع درآمده و دست نیاز برداشته تا کرم وجود پادشاهى خلعتى از نور خاص در وى پوشاند که در آن خلعت بر دیده‏ها آشکارا گردد بزبان حال گوید:
خورشید تویى بذره من مانندم
چون ذره بخورشید همى بینندم‏
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا، سبب توبه فضیل عیاض میگویند که سماع این آیت بود: در بدو کار مردانه راه زدید و بر ناشایست قدم نهادید. وقتى سوداى عشق صاحب جمالى در سر وى افتاد و با وى میعادى نهاد، در میانه شب بسر آن وعده باز شد بدیوار برمیکشید که گوینده گفت: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ.
این آیت تیروار در نشانه دل وى نشست، دردى و سوزى از درون وى سر برزد. کمین عنایت بر وى گشاده، اسیر کمند توفیق گشت، از اینجا بازگشت و همى گفت: بلى و اللَّه قد آن، بلى و اللَّه قد آن.
از آنجا بازگشت در خرابه شد، جماعتى کاروانیان آنجا بودند و با یکدیگر میگفتند فضیل بر راه است، اگر برویم راه بر ما بزند و رخت ما ببرد. فضیل خود را ملامت کرد، گفت: اى بد مردا که منم این چه شقاوت است، روى بمن نهاده در سایه میانه شب بقصد معصیت از خانه بدر آمده و قومى مسلمانان از بیم من در این کنج گریخته، روى سوى آسمان کرد و از دلى صافى توبه نصوح کرد. گفت: اللهم انى تبت الیک و جعلت توبتى الیک جوار بیتک الحرام.
الهى از بد سزاى خود در دردم و از ناکسى خود بفغان، دردم را درمان ساز اى درمان ساز همه دردمندان، اى پاک صفت از عیب، اى عالى صفت از شوب، اى بى‏نیاز از خدمت من، اى بى‏نقصان از حسابت من.
من بجاى رحمتم ببخشاى بر من، اسیر بند هواء خویشم بگشاى مرا از این بند.
اللَّه تعالى دعاء وى مستجاب کرد و با وى کرامتها کرد. از آنجا برگشت و روى بخانه کعبه نهاد سالها آنجا مجاور شد و از جمله اولیاء گشت.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ.
آلاء بر بنده واجب است که اقرار دهد و ایمان آرد که هر چه بوى رسد نعمت یا مصیبة، آسانى یا دشوارى، سعادت یا شقاوت، همه بتقدیر و تدبیر خداوند است، بارادت و مشیت او بدانش و خواست او.
سابقه رانده چنانک خود دانسته، عاقبتى نهاده چنانک خود خواسته.
مؤمن چون این اعتقاد کرد و درین بیایید از حضرت عزت سه کرامت یافت: یکى عاقبت، دیگر دولت، سیم سعادت.
طوبى کسى را که این سه کرامت با نهاد او موافقت نماید.
عافیت بهره تن است، دولت اقطاع روزگار، سعادت نصیب دل و دین.
عافیت بجاى دیده، سعادت بجاى دل، دولت بجاى جان.
این هر سه جمع باید، همیشه تا کار دل، و دین بر نظام بود.
از اینجا گفت مصطفى (ص): اللهم انى اسئلک العفو و العافیة و المعافاة فى الدنیا و الآخرة.
و یروى: اللهم انى اسألک الیقین و العافیة.
و روى: اللهم ارزقنى الفقر و العافیة و المعافاة فى الدین.
یکى از بزرگان دین گفته: که عافیت تنى بود بى‏بلا و علت دمى بى‏هوا و بدعت دلى بى‏حسد و عداوت دیوانى بى‏جفا و زلت، طاعتى بى‏ریا و سمعت.
چون این پنج معنى مرد را مسلم گردد نعمت دین و دنیا بر وى تمام گردد.
و گفته‏اند که: عافیت آنست که امروز همه خلق از دست و زبان تو سلامت یابند و فردا تو از دست دعوى و زبان خصومت خصمان سلامت یابى چون برین جمله باشد عافیت دنیا و آخرت در حق تو جمع شد.
اما دولت، بزرگان گفته‏اند که: الدولة اتفاقات حسنة، یکى از دلائل دولة اتفاقهاى نیکوست.
مردى را بینى از کار خویش غافل، دولت فراموش کرده، همى ناگاه طلعه دولت بسر وى آید. دست دولت در دل وى بکوبد، وى از خواب غفلت درآید.
رسول دولت بر سر خود بیند، لباس دولت بر تن خود بیند.
پیر طریقت اینجا سخنى نغز گفته: الهى دانى بچه شادم بآنکه نه بخویشتن بتو افتادم.
الهى تو خواستى نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم.
شعر:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکنا
آن دولتى بود که ناگاه بدر دل بلال حبشى آمد. آن بى‏دولتى بود که بو طالب قریشى را دریافت.
هیچ قدم از روى صورت برسول خدا نزدیکتر از قدم بو طالب نبود لکن چه سود داشت چون دولت دستگیر نبود. دولت بلال را بر تخت بخت نشاند و بى‏دولتى بو طالب را در وهده مذلت و هوان افکند. «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید». اما سعادت حکمى است ازلى و کارى ابدى. جد و جهد بنده را در آن مجال نیست آنها که بدان رسیدند، لا بل که بقضیت ربوبیت و مشیت الهیت رسیدند.
ان السعادة امر لیس یدرکها
اهل السعادة الا بالمقادیر
مکتوبة عن اناس طالبین لها
و قد تساق الى قوم بتقدیر
سعادت تاج و هاج است تا بر سر که نهند، طراز اعزاز است تا بر آستین که کشند. کمر عزاست تا بر میان که بندند، قباء بقاست تا در تن که پوشند.
نشانش آنست که گفته‏اند: الطاعة بعد الطاعة علامة السعادة و المعصیة بعد المعصیة علامة الشقاوة.
علم سلطان سعادت چون در عالم نهاد بند بنده برزنند، علامتها بر اهوال او ظاهر شود تا بدلیل و سؤال حاجت نبود.
فر کو نه بدى باشه آن را که سها بود
عاشق بهمه جایى انگشت‏نما بود
اسلام ابو طالب مورد اختلاف است و امامیه و اکثر زیدیه قائل باسلام اویند و برخى از مشایخ معتزلى نیز مانند شیخ ابو القاسم بلخى و ابو جعفر اسکافى نیز بر این عقیده‏اند ادله‏اى فراوان و اخبارى بسیار از طریق عامه و خاصه براى اثبات اسلام ابو طالب آورده‏اند. سید ابو على فخار بن معد موسوى رساله‏اى مستقل در باب اسلام ابو طالب پرداخته و اخبارى فراوان از طریق عامه و خاصه آورده و از آن جمله است روایت مسند ابو الفرج اصفهانى از عکرمه از ابن عباس بدین مضمون: ابو بکر روزى پدر کور خود ابو قحافه را بخدمت رسول اللَّه (ص) کشانید تا مسلمان شود. و در پاسخ سخنى از حضرت رسول (ص) گفت: اسلام ابو طالب بیش از اسلام پدرم مرا شادمان ساخت. در کافى شریف اخبارى صریح در اسلام ابو طالب آمده و در عده‏اى از این اخبار تصریح شده است که ابو طالب مانند اصحاب کهف اسلام خود را نهان میداشته است.