شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة )
69

النوبة الثالثة

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
تاریک‏ترست هر زمانى شب من
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذّکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بتّ ارعى له الشّعرى‏
یار از دل من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
یا رب شب من سحر ندارد گویى!
اى عنوان نامه آشنایى، اى طغراى منشور دوستى، اى صیقل آینه یقین، اى علمدار لشگر دین، اى رباینده جانها و غارت کننده دلها، بر سر کوى یافت ناله واجدان تو، در قعر دریاى محبّت غوص شیفتگان تو، در معرکه معارف جان باختن عاشقان تو، در میدان بلا تاختن سوختگان تو. طعمه سازیم جان خویش. آن بازى را که پرواز کند در فضاى طلب تو فدا کنیم دل خویش. آن مفلسى را که آه کند از درد نایافت تو، نثار کنیم دیده خویش. آن منتظرى را که بود در آرزوى دیدار تو:
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو بر خلق
ز اوّل سخنى نام تو اندر دهن آید!
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزى و چه روزى؟! روز هیبت و عظمت! روز سیاست و صولت! روز تغابن و حسرت! مسمار سکوت بر زبانها زده، مهر قهر بر لبها نهاده، بند عدل بر پایها بسته، خاک مذلّت بر رخسارها نشانده، منادى عدل برخاسته که: اى زبانهاى گویا خاموش گردید، اى دستهاى خاموش سخن گوئید، اى گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست، اى جواسیس قدرت آنچه دیده‏اید بنمائید، اى گماشتگان حکمت آنچه دانید بگوئید، اى بازرگانان راه آخرت بضاعتهاى خود پیش آرید، اى گماشتگان حضرت عزّت نامه‏ها در دست این لشگر نهید، اى عاصیان و مجرمان سجلّات زلّات خود برخوانید. چون این خطاب سیاست و عزّت بخلق رسد، عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند. اینست که ربّ العزّه گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرّد، غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد، همه بزانو درآیند چنان که ربّ العزّه گفت: و تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً فغان و خروش نفسى نفسى از عرصات برآید، آواز گیراگیر در موقف افتد. آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهى را بنوازند بفضل، گروهى را باز دارند بعدل، گروهى را بسراى دولت فرو آرند با رویهاى تازه و چون گل بر بار شکفته، ربّ العزّة چنین گفته که وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْیِها راضِیَةٌ. گروهى را بزندان محنت برند با رویهاى فرو شکسته و خوار شده. اینست که میگوید جلّ جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته. صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملّت اهل اسلام‏اند و نه بر دین حقّ و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همى‏کنند و بى‏ایمان و اسلام عملهاى فراوان همى‏آرند و ربّ العزّة ایشان را میفرماید ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عزّ ایمان بشناسید و شرع مصطفى (ص) بزرگ دارید، و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفى (ص). در عالم اسلام کعبه است. هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روى به کعبه شرع مصطفى (ص) نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت، و حاصل کار او ضلالت.
بهترین تخمى که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است. عزیزترین مرغى که از آشیان ازل برخاست و در هواى اقبال بپرید مرغ اسلام است، شریف‏ترین بارانى که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است. گفته عزیزان است که: اسلام جبّار صفت است، جبّار صفتى باید، عالى همّتى، بزرگ قدرى، که دستش بر قدّ او رسد. مهره مار افعى در دماغ مور خرد مجوى که نیابى، کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویى؟
که نبینى. عزّ اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنى؟ که هرگز نیابى. ایشان مخذولان درگاه عزّتند و زخم‏خوردگان عدل ازل. اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده، حاصل کردار بى‏ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که: تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ. لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هواى عنایت بر سراى قرب ایشان بوزید، حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ هر مؤمنى را بهشتى است بر بالاى روضه رضا، بقعه بقا، موعد لقا. بهشتى بر مایده خلد نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، شراب وصل نوش کرده، طوبى و زلفى و حسنى یافته. اندر آن بهشت خیمه‏ها بیند مدوّر آفریده، بقدرت از درّ منوّر در آن خیمه‏ها تختها نهاده از زر، بر هر تختى هفتصد بستر، بر هر بسترى حورائى چون ماه انور، فرشها از سندس و استبرق باز کشیده، پرده‏ها آویخته از دیباى نابافته، زحمت دست خلق نایافته. در آن بهشت چشمه‏ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده، از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان.