شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۸- سورة الانفال- مدنیة )
63

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالى و تقدس: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ. استغاثت سه قسم است: یکى از حق بخلق، نشان بیگانگى است و از اجابت نومیدى یکى از خلق بحق، راه مسلمانى است و شرط بندگى یکى از حق بحق وسیلت دوستى است و اجابت دستورى. او که از حق بخلق نالد درد افزاید، او که از خلق بحق نالد درمان یابد، او که از حق بحق نالد حق بیند.
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بى‏فرق راست نیست. فرق محض بى‏جمع معتقد قدریان است، جمع محض بى‏فرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مى‏باشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مى‏نگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مى‏نگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیده‏ورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مى‏نازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مى‏زارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانه‏اى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار