شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۵ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۶- سورة الانعام‏ )
66

۱۵ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ کردار آدمى دو طرف دارد: یک طرف بدل پیوسته، آن را نیت گویند، و یک طرف بتن پیوسته، آن را عمل گویند.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مى‏پرهیز کردند، و آن را کراهیت مى‏داشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمى‏دیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شى‏ء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشی‏ء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشی‏ء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک‏ ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پاره‏اى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهم‏تر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفته‏اند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ‏، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفته‏اند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مى‏سگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمى‏بینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ این‏ها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نه‏اند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف‏
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مى‏باید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مى‏باز نشیند، از دورى که مى‏افتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.