شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۹ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۳- سورة آل عمران- مدنیة )
72

۱۹ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ مقاتل حیان گفت: قصه نزول این آیت آنست که: میان اوس و خزرج در زمانه جاهلیت عداوتى و قتالى رفته بود چون مصطفى (ص) به مدینه آمد، ایشان را صلح داد و از سر آن عداوت و کینه برخاسته بودند. روزى ثعلبة بن غنم از اوس و اسعد بن زراره از خزرج بر یکدیگر رسیدند و تفاخر کردند. ثعلبه گفت: مائیم که خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین از ماست، و حنظله غسیل ملائکه از ماست، سعد بن معاذ، الّذى اهتزّ له عرش الرحمن و رضى اللَّه بحکمه فى بنى قریظه از ماست، عاصم بن ثابت بن افلح سالار لشکر اسلام از ماست. اسعد بن زراره جواب داد که: چهار کس از بزرگان صحابه که حمله و حفظه قرآن‏اند از مااند. ابى بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، و ابو زید.
و سعد بن عباده که خطیب و رئیس انصار است، از ما است. آن گه سخن میان ایشان درشت شد. خزرجى گفت: و اللَّه اگر آن نیستى که اسلام در پیوست و مصطفى (ص) آن عداوت و خصومت ما برداشت و صلح داد، ما سران و سالاران شما بکشتیمى، و فرزندان را ببردگى ببردیمى، و زنان را بقهر و بى‏کاوین بزنى کردیمى! اوسى گفت: دیدیم روزگارى دراز که این اسلام و این صلح نبود و شما این نتوانستید، و آن گه شما را زدیم و کشتیم و کوفتیم!! ازین جنس سخن میان ایشان بسیار برفت، و آوازه بهر دو قبیله افتاد. سلاح برداشتند و قصد جنگ کردند. خبر به مصطفى (ص) رسید، برخاست، و بر مرکوبى نشست، و بانجمن ایشان شد، و این آیات که در صلح و جنگ ایشان فرود آمده بود، بر ایشان خواند گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که انصارید از اوس و خزرج، و گرویده‏اید اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این عظیم آیتى است از عظیمهاى قرآن که ربّ العالمین بندگان خود را بحقّ خود مطالبت کرد، و سزاء حق خویش از ایشان طلب کرد. چنان که جاى دیگر گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و ازین معنى هم طرفیست در آنچه گفت: وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ.، وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ. بر مسلمانان این خطاب صعب آمد، گفتند: سزاء حق اللَّه کى تواند؟ و کى بآن رسد؟ پس ربّ العالمین منسوخ کرد و ناسخ آن فرستاد: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ. قومى گفتند: درین آیت نسخ نیست، و حق تقوى بر حسب استطاعت است، بدلیل‏
خبر معاذ (رض) قال: اردفنى رسول اللَّه (ص) و قال: یا معاذ! أ تدرى ما حقّ اللَّه على العباد؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. فقال: ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا. ثم قرأ: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
و در تفسیر گفته‏اند: حَقَّ تُقاتِهِ ان یطاع فلا یعصى، و یذکّر فلا ینسى، و یشکر فلا یکفر. و معلوم است که فرمان بردارى خداى عزّ و جلّ و یاد کرد و سپاسدارى وى منسوخ نشود. و قال الزجاج: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ اى اتّقوه فیما یحقّ علیکم ان تتّقوه فیه.
و عن انس بن مالک (رض) قال: لا یتقى اللَّه عبد حقّ تقاته حتّى یخزن من لسانه.
ثم قال: وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى کونوا على الاسلام حتّى اذا اتاکم الموت صادفکم علیه. میگوید: بر مسلمانى پاینده باشید تا چون مرگ در رسد شما بر مسلمانى بید. پس حقیقت نهى از ترک اسلام است نه از مرگ. اگر کسى گوید: چه فائدت را گفت: إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و نگفت: «الّا مسلمین»؟ جواب آنست که: «الّا مسلمین» اقتضاء آن کند که اسلام در حالت مرگ بود لا متقدما علیه و لا متأخرا عنه نه پیش از آن بود نه پس از آن، و چون گویى إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهر آنست که اسلام پیش از مرگ بوده باشد، و در وقت پاینده بر استصحاب حال.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا الآیة... این هم خطاب‏ به اوس و خزرج است. میگوید: دست در دین خدا و کتاب و عهد وى زنید، و سنّت و جماعت بپاى دارید، و چنان که در جاهلیت پراگنده دل و پراگنده روزگار بودید، اکنون پس از آنکه در اسلام آمدید بمپراکنید و جوق جوق بمگسلید.
«اعتصام» دست در چیزى زدن بود، و اینجا کنایت از اتّباع و استقامت. و «حبل اللَّه» اینجا قرآن است، که پیوند رهى به اللَّه بآنست، و پیمان اللَّه با بنده در آن است.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّى تارک فیکم کتاب اللَّه هو حبل اللَّه من اتّبعه کان على الهدى و من ترکه کان على الضّلالة.
و گفته‏اند که: بِحَبْلِ اللَّهِ اینجا سنّت و جماعت است.
و فى ذلک ما روى عن ابن مسعود قال: «ایّها النّاس! علیکم بالطّاعة و الجماعة، فانّها حبل اللَّه الّذى امر به، و انّ ما تکرهون فى الجماعة و الطاعة خیر ممّا تحبّون فى الفرقة».
و عن النّبی قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ رضى لکم ثلاثا و کره لکم ثلاثا: رضى لکم ان تعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا، و أن تعتصموا بحبل اللَّه جمیعا و لا تفرّقوا، و اسمعوا و اطیعوا لمن ولّاه اللَّه امرکم، و کره لکم قیل و قال، و کثرة السّؤال و اضاعة المال.
قوله: وَ لا تَفَرَّقُوا اى لا تتفرقوا کما کنتم فى الجاهلیة مقتتلین على غیر دین اللَّه، بل تناصروا و اصطلحوا و اجتمعوا على الاسلام اخوانا.
قال النّبی: «لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
و قال (ص): لا تجتمع هذه الأمّة على الضّلالة ابدا. و ید اللَّه على الجماعة، فاتّبعوا السّواد الاعظم فانّ من شذّ شذّ فى النّار».
و قال: من یسّره ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة، فانّ الشّیطان مع الفذّ و هو من الاثنین ابعد.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال: تفترق هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة کلّها فى النّار الّا واحدة. قیل و ما تلک الواحدة؟ قال: ما نحن علیه الیوم انا و اصحابى.
این خبر بچند روایت مختلف آورده‏اند: احدى و سبعین، و اثنتین و سبعین، و ثلاث و سبعین. روایت سعد هفتاد و یک فرقت است، و ما
روى عن النّبی قال: انّ‏ بنى اسرائیل افترقوا احدى و سبعین ملّة، و لیس یذهب اللّیالى و الأیّام حتى تفترق امّتى على مثل ذلک.
و روایت ابو امامة و انس بن مالک هفتاد و دو فرقت است، و ذلک فى‏
قوله (ص): انّ امّتى ستفترق على اثنتین و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة و هى الجماعة.
و روایت ابو هریره هفتاد و سه فرقت است، هو قوله علیه السلام تفرّقت الیهود على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفرّقت النّصارى على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفترق امّتى على ثلاث و سبعین فرقة.
و روى انّه علیه السلام قال انّ اهل الکتابین افترقوا فى دینهم على اثنتین و سبعین ملّة، و انّ هذه الامّة ستفترق على ثلاث و سبعین ملة.
و بر على علیه السّلام موقوف است که گفت: لتفترقنّ هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة.
یقول اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. و ازین اختلاف روایات، هفتاد و سه فرقت معروف‏تر است و بصحّت و قامت اصول نزدیکتر، که بزرگان دین و ائمه سلف تفسیر این هفتاد و سه کرده‏اند، و بچهار اصل از اصول بدعت باز آورده‏اند، و هر یکى بهشتده تقسیم کرده، فرقه‏اى ناجیه از آن بیرون کرده، فقالوا: اصول البدع الخوارج، و الرّوافض، و القدریّة، و المرجئة، کلّ واحدة افترقت على ثمانیة عشر فرقة، فذلک اثنتان و سبعون فرقة. و اهل الجماعة الفرقة النّاجیه.
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اوس و خزرج را میگوید یاد کنید آن وقت که یکدیگر را دشمن بودید یعنى در زمان کفر. آنچه مهاجران بودند با یکدیگر متکالب بودند و آنچه انصار بودند، دو گروه بودند و با یکدیگر متعصب و یکدیگر را متقاطع. ربّ العالمین میان دلهاى ایشان الفت نهاد، و فراهم آورد، و نعمت دین اسلام بر ایشان روان داشت، و بران منّت نهاد، گفت: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً شما پس از آن که در کفر دشمنان یکدیگر بودید باسلام دوستان و برادران یکدیگر گشتید.
قال رسول اللَّه (ص): انّ حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم نور و وجوههم نور لیسوا بأنبیاء و لا شهداء، یغبطهم الأنبیاء و الشّهداء. فقالوا یا رسول اللَّه صفهم لنا. فقال: المتحابّون فى اللَّه، و المتزاورون فى اللَّه.
قوله: وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ میگوید: شما بر کناره دوزخ بودید، و میان شما و میان آتش بقیه عمر مانده بود، ربّ العالمین شما را دین اسلام کرامت کرد و از آتش باز رهانید.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ اى مثل البیان الّذى یتلى علیکم، یبیّن اللَّه لکم آیاته لعلّکم تهتدون.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ الآیة... این لام لام امر است، میگوید: ایدون بادا که از شما گروهى با نیکى میخوانند و امر معروف و نهى از منکر بپاى میدارند. معروف و منکر همانست که باختلاف عبارات گویند: حق و باطل، صلاح و فساد، نیک و بد.
هر چند که الفاظ مختلف است امّا بمعنى یکسان‏اند. پارسى «معروف» و «عرف» نیکوکاریست و «عارفه» صنیعت برّ است. یقال فلان کثیر العوارف. و معروف بآن معروف خوانند که هر نفس او را شناسد و پذیرد و ستاید. و منکر نامیست هر مستنکر را، و منکر ضد معروف است، و نکر ضد عرف است. و این امر معروف و نهى منکر قطبى است از اقطاب دین که انبیاء را باین فرستادند، و باین دعوت کردند، اگر مندرس شود شعاع دین باطل گردد. پس بر هر مسلمان واجب است و فریضه بجاى آوردن آن و بپاى داشتن آن. امّا فرض کفایت است، که اگر گروهى بآن قیام کنند کفایت بود، و از دیگران بیفتد. اما اگر نکنند همه خلق بزه‏کار شوند. جاى دیگر امر معروف و نهى منکر در نماز و در زکاة بست، و دینداران را بآن موصوف کرد و بستود و گفت: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ
الآیة... و قال تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ الآیة. و قال النّبی (ص): انّ الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه.
و قال: «اذا اعملت الخطیئة فى الأرض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضها کان کمن شهدها.»
و قال: «من أمر بالمعروف و نهى عن المنکر فهو خلیفة اللَّه فى ارضه و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه».
و قال على بن ابى طالب (ع): افضل الجهاد الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و شنآن الفاسقین، فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر المؤمن، و من نهى عن المنکر ارغم انف المنافق، و من غضب للَّه غضب اللَّه له.
و گفته‏اند که: نهى منکر از امر معروف عظیم‏تر است و وجوب مؤکدتر، و ترک آن بعقوبت نزدیکتر. ازین جا است که ربّ العالمین ترک نهى منکر بذکر مخصوص کرد آنجا که گفت: «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ». و آن گه فعل معروف نه بر هر کس واجب است، و ترک منکر واجب بر همه کس در همه حال. گفته‏اند که انکار منکر بر سه ضرب است: اول آنست که بدست تغییر کنند، دوم آنست که بزبان تغییر کنند، سوم آنست که بدل انکار کنند. مصطفى (ص) گفت: من رأى منکم منکرا فلیغیّره بیده، فان لم یستطع فبلسانه، فان لم یستطع فبقلبه، و ذلک اضعف الایمان.
رتبه اول سلاطین راست، دوم علما راست، و سوم عوام را. اگر کسى گوید چونست که مسلمان را درین آیت حثّ کرد بر امر معروف، و جاى دیگر گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه «علیکم انفسکم» حثّ است بر تغییر منکر نخست بر خویشتن آن گه بر دیگران.
ازین جاست که ربّ العالمین به عیسى (ع) وحى فرستاد که: «یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى».
و وجه دیگر آنست که: ابو ثعلبه خشنى روایت کرد، قال: لقد سألت رسول اللَّه، فقال اتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، فاذا رأیت شحّا مطاعا، و هوى متّبعا، و اعجاب کلّ ذى رأى برأیه، فعلیک نفسک، و دع امر العوام.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ مفسّران گفتند که: داعیان الى الخیر علماءاند و مؤذّنان. یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ علماءاند و نصیحت کنندگان. یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ غازیان‏اند و علماء و سلطان عادل. و گفته‏اند خیر درین آیت اسلام است، و «معروف» اتّباع محمد (ص) و «منکر» کافر شدن بوى، اى و لتکن کلّکم کذلک، و دخلت من لتخصیص المخاطبین من غیرهم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «مفلح» نامى است کسى را که بنیکى پاینده رسد، و پیروزى همیشه.
قوله: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا تفرق بر سه ضرب است: یکى بتن، یکى بفعل، سدیگر باعتقاد. و «اختلاف» را همین تقسیم است، امّا اختلاف در قول و فعل و اعتقاد بیشتر گویند، و تفرّق بتن بیشتر گویند. ربّ العالمین درین آیت هر دو جمع کرد هم تفرق و هم اختلاف، که صفت جهودان و ترسایان است. و ایشان هم بتن متفرق بودند، هم بقول و فعل و اعتقاد مختلف. ربّ العالمین مؤمنان را میگوید که: شما چون جهودان و ترسایان مباشید که جهودان پس از موسى (ع) در دین گروه گروه گشتند، و ترسایان بعد از عیسى (ع) همچنین. ابو امامة این آیت بر خواند آن گه گفت: «هم الحروریة کانوا مؤمنین فکفروا بعد ایمانهم» آن گه سرانجام اهل تفرق و تعذیب ایشان بگفت، و در منزلت و شرف مؤمنان بست.
گفت ایشان را عذابى بزرگست در آن روز که مؤمنان سپید روى باشند.
«یوم» نصب على الظّرف است، قیل: یوم تبیضّ وجوه المهاجرین و الانصار و تسودّ وجوه بنى قریظة و النضیر. و قیل: تبیضّ وجوه المخلصین و تسودّ وجوه المنافقین.
و قیل: تبیضّ وجوه اهل السّنة و تسودّ وجوه اهل البدعة. و قیل: تبیض وجوه المؤمنین و تسودّ وجوه الکافرین. آن گه حال ایشان بیان کرد و مآل و مرجع ایشان بگفت: فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ اى یقال لهم: أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ؟ ایشان را گویند: از پس ایمان کافر گشتید؟ اگر جهودانند و نبوت محمد (ص) در تورات یافته بودند و ایمان داشتند که تورات راست است، و منتظر وى بودند، پس از بعثت وى کافر گشتند بوى. و اگر منافقان‏اند بزبان اظهار ایمان کردند آن گه بنفاق که در دل داشتند کافر شدند، و اگر مبتدعان‏اند بر جمله ایمان آوردند و بر تفصیل کافر گشتند. و اگر کافران‏اند بر عموم روز میثاق که ایشان را گفتند: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى‏ اقرار آورده‏اند بربوبیّت و وحدانیّت اللَّه و گفتند: «بلى»، آن گه پس از آن کافر گشتند. ایشان را روز قیامت گویند: فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ اى فى جنّته. هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون. درین آیت گفت: تبیضّ، و ابیضّت، تسودّ و اسودّت، جاى دیگر گفت: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ و نگفت: وجوههم سود، گفت مسودّة یعنى سیاه گشته از بهر آنکه از گور سپید روى برخاستند، چنان که از مادر زادند، پس آن رویهاشان سیاه کردند. همانست که جاى دیگر گفت: سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ، عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، مِنَ الْمَقْبُوحِینَ، تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ، لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ، نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏ این همه از یک بابست.
قوله تعالى: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى القرآن، نتلوه علیک بالصّدق. این دلیل که خداى را عزّ و جلّ خواندن است، و ازین باب در قرآن فراوان است: نَتْلُوا، نَقُصُّ، فَإِذا قَرَأْناهُ‏
و امثاله. قوله: وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ عالمین اینجا جنّ و انس است. میگوید: اللَّه نه آنست که بر بندگان ظلم کند و ایشان را بى‏جرم عقوبت کند. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمْناهُمْ ما بر ایشان ظلم نکردیم، یعنى که ما بى‏نیازتر از آنیم که ظلم کنیم. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمُونا و نه ایشان بر ما ظلم کردند، یعنى که ما عزیزتر از آنیم که بر ما ظلم کنند.
قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ اى تصیر امور الخلائق الیه فى الآخرة، اشارت میکند بدو کار عظیم: یکى بفناء عناصر بر خلاف قول طبایعیان که گویند عناصر فانى نشود. دیگر اشارتست که باقى ببقاء خویش و اوّلیّت خویش و آخریّت خویش حق است جلّ جلاله، و دیگر اعیان و افعال همه فانى‏اند، و نابودن آن در نهایت عجب نیست و از قدرت اللَّه بدیع نیست، چنان که در بدایت نبود. اهل معانى گفتند: وجه این آیت درین موضع آنست که در آیت پیش نفى ظلم از خود کرد و عدل خویش بخلق نمود، آن گه درین آیت بیان کرد که ما خود بى‏نیازیم از ظلم، که ظلم آن کس کند که حق دیگرى طلب کند، و آنچه وى را نیست جوید، و هر چه هست در هفت آسمان و هفت زمین همه ملک و ملک اوست، از قدرت وى بر آمد و بحکم وى باز شود. خداوند و پادشاه بحقیقت اوست، و همه صنع اوست، و در صنع خویش تصرف کردن بپنداشتن ظلم در آن خطاست، و این اعتقاد کردن در دین نه رواست. و اللَّه اعلم.