شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴۶- سورة الاحقاف‏ )
69

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ...
الایة. لما وصف اللَّه الکافرین بالتمتع بالطیبات فى الدنیا آثر النبى (ص) و اصحابه و الصالحون اجتناب اللّذّات فى الدّنیا رجاء ثواب الآخرة.
مفهوم آیت آنست که هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت بازماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانى جوید، تنعم جاودانى در سراى باقى بر خود بزیان آورد.
آن مهتر عالم و سید ولد آدم، خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان (ص) چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهنده آن جز نادانى غافل نیست، از آن اعراض کرد و بر قدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت: لم ینم على السریر و لم یشبع من خبز الشعیر.
بروایتى دیگر گفت: لقد کان یأتى علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر، غیر انه جزى اللَّه نساء من الانصار خیرا، کنّ ربما اهدین لنا شیئا من اللبن.
گفت بودى که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختى ما را معلوم جز آب و خرما نبودى، جز آن نبود که زنان انصار اللَّه جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید. این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن مصطفى (ص) دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبى است. و او (ص) مقتداى خلق بود، خواست تا خلق بوى اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروى‏ عرض کردند و او بندگى اختیار کرد و از ملکى اعراض کرد گفت: اجوع یوما و اشبع یوما، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان پیغامبر (ص) که ملک زمینى وى را بود و در مطبخ وى هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدى، با این همه نعمت، پلاس پوشیدى و آرد جوین با خاکستر بیامیختى و با میغ آب چشم خمیر کردى و بنان پختى، آن قرص برداشتى و بمسجد رفتى، با درویشى با هم بخوردى، گفتید: مسکین جالس مسکینا، و موسى پیغامبر حال وى چنان کرد که بمدین رسید، سر و پاى او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همى گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بگوشه‏اى باز شد، سر بر خاک نهاد گفت: الهى غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که: یا موسى کسى که وطن وى من باشم غریب چون بود، کسى که طبیب وى من باشم بیمار کى بود کسى که وکیل وى من باشم درویش چون بود؟ و در کار عیسى مریم اندیشه کن که لباس وى صوف بود و طعمه وى گیاه بود و شراب وى آب بود، بستر وى زمین بود، آتش وى آفتاب بود، چراغ وى مهتاب بود. روزى گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که: انا مأوى من لا مأوى له، از انبیا در گذرى در کار اولیاء اندیشه کن، صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزّت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند. مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند. ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره، قال: لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فى اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان ترى عورته.
مهینه صحابه بو بکر بود در بیمارى مرگ او را شربتى آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروى افتاد، چنانک او را غشى رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زارى از چه بود؟ گفت آن وقت که مصطفى (ص) از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدى و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخداى من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده‏ام که مصطفى (ص) در آن بیمارى کسى را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسى را نمیدیدم و گفتم یا رسول اللَّه کرا دفع کنى؟ گفت: دنیا بصورتى پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جوارى میطلبد و من در وى نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوى و من بر دلهاى ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم. اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن و زارى من از آنست.
و فى الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول اللَّه (ص): من قضى نهمته فى الدنیا حیل بینه و بین شهوته فى الآخرة و من مد عینه الى زینة المترفین کان مهینا فى ملکوت السماوات و من صبر على الفوت الشدید اسکنه اللَّه الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت گفت: هر که شعله‏اى از نور صدق برو تافت، ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بو سلیمان دارانى گفت، خداى را دوستانى‏اند که جمال و نعیم بهشت ایشان را صید نکند و از خدا بازندارد دنیاء خسیس کى تواند که ایشان را صید کند و از خدا باز دارد.
فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ رسول خدا (ص). از پس طعنها و ناسزاها که از کافران مى‏شنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتى رسیدى و عذابى چشیدندى. رب العالمین این آیت فرستاد که: فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذى و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان. اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههاى قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوى و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا محمد که ایشان کردند، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ نمى‏دانى که نامى از نامهاى من صبور است. صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وى بیفزاید. مصطفى گفت: الصبر نصف الایمان و الیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان. مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان. مصطفى (ص) ابن عباس را گفت: ان استطعت ان تعمل للَّه فى الرضا و الیقین فافعل و الا ففى الصبر على ما تکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگى ایمان است. پس گفت اگر طاقت ندارى و بدین مقام نرسى قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست. إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
بزرگى را پرسیدند که معنى صبر چیست؟ گفت تجرع البلوى من غیر دعوى زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوى دم در کشیدن. الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت گفت: الهى دوستان تو سران و سرهنگان‏اند بى‏گنج و خواست توانگران‏اند بنام درویشان‏اند و توانگران جهان خود ایشانند. دردها دارند و گفتن آن بى‏زبانند.
اى بسا در حقه جان غیورانت که هست
نعره‏هاى سرّ بمهر از درد بى‏فریاد تو
حسن را بنیادى افکندى چنان محکم که نیست
جز وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ نقش بر بنیاد تو.