شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۸۴۰
اوحدی
اوحدی( غزلیات )
47

غزل شمارهٔ ۸۴۰

کاکل آن پسر ز پیشانی
کرد ما را بدین پریشانی
حاصل ما ز زلف و عارض اوست
اشک چون خون و چشم چون خانی
شب اول چو روز دانستم
که کشد کار ما به ویرانی
ای به رخسار آفتاب دوم
وی به دیدار یوسف ثانی
در کمند توییم و می بینی
مستمند توییم و می دانی
عهد بستیم و نیستی راضی
دل بدادیم و هم پشیمانی
گر نیاییم یاد ما نکنی
ور بیاییم رخ بگردانی
دل به دست تو بود، بشکستی
تن به حکم تو گشت و تو دانی
حالم از قاصدان نمی شنوی
نامم از نامه بر نمی خوانی
اوحدی را ز درد درمان کن
که بنالد ز درد و درمانی