شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۳۰
اوحدی
اوحدی( غزلیات )
43

غزل شمارهٔ ۳۳۰

تو را که گفت که من بی تو می توانم بود
که مرگ بادا گر بی تو زنده دانم بود
اگر به پیش کسی جز تو بسته ام کمری
گواه باش که: زنار در میانم بود
درون خویش بپرداختم ز هر نقشی
مگر وفای تو کندر میان جانم بود
هزار بار مرا سوختی و دم نزدم
که مهر در جگر و مهر بر زبانم بود
سکونت از من دل خسته در جدایی خود
طلب مدار، که ساکن نمی توانم بود
بگفت راز دل اوحدی به مرد و به زن
سرشک دیده، که در عشق ترجمانم بود