شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۵۹
اوحدی
اوحدی( غزلیات )
41

غزل شمارهٔ ۲۵۹

چه عشقست این که در دل شد؟
کزو پایم درین گل شد
به بند او در افتادم
کشیدم بند و مشکل شد
چه شربت بود عشق او؟
که جان را زهر قاتل شد
قیامت بیند آن دستی
کز آن قامت حمایل شد
چو با آیینهٔ خاطر
جمال او مقابل شد
هر آن نقشی که بر دل بد
نهفته گشت و باطل شد
ازو من سایه ای بودم
به نور آن سایه زایل شد
مریدی را مرادی بد
ازان دلدار حاصل شد
ریاضت اوحدی می برد
که این درویش واصل شد