شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح همو
عبید زاکانی
عبید زاکانی( قصاید )
75

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح همو

خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد
به عاشقی خبر یار غمگسار آرد
به سوی بلبل بیدل برد بشارت گل
به باغ مژدهٔ ایام نوبهار آرد
خوشا کسی که سلامی بدان دیار برد
وز آن دیار پیامی بدین دیار آرد
اگر نه پیک نسیم بهار رنجه شود
عنایتی به سر عاشقان زار آرد
که حال من به سر کوی یار عرضه کند
که یادش از من مهجور دلفکار آرد
به اختیار نکردم جدائی از بر یار
بلا که بر سر خاطر به اختیار آرد
غریب شهر کسانم که در شمار آیم
غریب بی سر و پا را که در شمار آرد
عبید را به از آن نیست در چنین سختی
که روی عجز به درگاه کردگار آرد
مگر که بخت بلندش ز خواب برخیزد
تهوری کند و دولتی به کار آرد
که آن غریب پریشان خسته کشتی عمر
ز موج لجهٔ ایام برکنار آرد
چو بخت دولت اقبال و فتح و نصرت روی
به سوی بارگه شاه کامکار آرد
جمال دنیی ودین خسرویکه روز نبرد
به زخم تیر فلک را به زینهار آرد
ز ترس کوه بلرزد کمر بیندازد
سموم قهرش اگر رو به کوهسار آرد
به گاه لطف دم خلق عنبر افشانش
شکست در نفس آهوی تتار آرد
جهان پناها آنی که گرد موکب تو
برای چرخ نهم تاج افتخار آرد
همای چتر تو چون سایه بر جهان افکند
قضا ز فتح و ظفر بر سرش نثار آرد
هر آرزو که ز بخت امتحان کنی در حال
به پیش رفت تو بی دفع و انتظار آرد
ز جور چرخ جفا پیشه در امان باشد
عنایت تو کسی را که در حصار آرد
حسود جاه ترا تخت و تاج باید لیک
زمانه از پی او ریسمان و دار آرد
عدو نشاند نهالی و بهر کشتن او
کمان ونیزه و شمشیر و تیربار آرد
خجسته کلک تو دایم ز بحر جود و کرم
برای گوش امل در شاهوار آرد
همه ثنای تو گویند هر زمان کامروز
متاع شعر به بازار روزگار آرد
دعا به پیش تو آرم که هرکسی تحفه
به قدر طاقت و امکان و اقتدار آرد
تو پایدار بمان تا ابد که بخت ترا
زمانه مژدهٔ اقبال پایدار آرد