شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۳ - ذکر رفتن حضرت اباعبدالله علیه السلام بمیدان و احتجاج بر مخالفیان قوم
نیر تبریزی
نیر تبریزی( آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) )
78

بخش ۳ - ذکر رفتن حضرت اباعبدالله علیه السلام بمیدان و احتجاج بر مخالفیان قوم

چون سحرگه چهره صبح سفید
شد ز پشت خیمۀ نیلی پدید
آسمان گفتی گریبان کرده چاک
در فراق آفتابی تابناک
خور ز مشرق سر برهنه شد برون
چون سر یحیی میان طشت خون
پس ندا آمد که ای خیل اله
هین برون تازید سوی رزمگاه
بر رکاب پای مردی پا زنید
خویش را مستانه بر دریا زنید
هین برون تازید ای مستان عشق
باده میجوشد بتاکستان عشق
جرعۀ ز آن بادۀ بی غش زنید
خود سمندروار بر آتش زنید
هین برون تازید ای شیران جنگ
عرصه را بر روبهان دارید تنگ
ایها اللب تشنگان آب میغ
آب حیوان میرود از جوی تیغ
هین برون تازید لبها تر کنید
باد محنت های اسکندر کنید
چون شنیدند آن بلان رزمکوش
از فراز عرش پیغام سروش
محرمان کعبۀ دیدار رب
جمله بر لبیک بگشادند لب
بهر قربان کاهش از میقات شوق
هدی بختیهای جان کردند سوق
وارث حیدر شه والا مقام
شد برون از خیمه چون بدر تمام
شد ز کوه طور سینا جلوه گر
نور خلاق هیولا و صور
شمع دین شق کرد مشکوه ستور
پرده در شد طلعت الله نور
آفتاب از بهر آن شاه فرید
بارۀ گردون بزیر زین کشید
جبرئیل آمد ز گردون باشتاب
باد و پر بگرفت آنشه را رکاب
شد چو پایش با رکاب زین قرین
زهرۀ زهرا بمیزان شد یکین
احمد مرسل باعجاز عظیم
کرد ماه چارده شب را دو نیم
شهسور بدر از پشت حجاب
کرد رد بر قوس گردون آفتاب
چون گرفت اندر فراز زین مکان
شد مسیحا بر فراز آسمان
موسی عمران فراز طور شد
که کمر دزدید و غرق نور شد
نی حنان الله نطقم بسته باد
خامۀ تمثیل من اشکسته باد
شاهباز ذروۀ ذات البروج
کرد بر قوسین او ادنی عروج
درع سالار رسل زیب تنش
خفته صد داود زیر جوشنش
هشته بر سر از بنی تاج سحاب
رفته ز برابر قرص آفتاب
کرده چون جوزا حمایل بر کمر
ذوالفقار حیدر لشگر شکر
مهر جم در نازش از انگشت او
دیو و وحش و طیر طوع مشت او
راند با لشگر بمیدان دغا
آنلیل تاجدار لافتی
شه چو خوردان اختران روشنش
چون ثریا جمع در پیراهنش
با چو طوق هالۀ بر گرد ماه
در میان چون نقطۀ توحید شاه
علویان از بهر دفع چشم بد
خواند بر وی قل هو الله احد
راند حجت ها بر آن قوم جهول
آن سلیل مرتضی سبط رسول
گفت برگوئید هان من کیستم
من مگر محبوب داور نیستم
می ندانیدم مگر ای قوم لد
که منم فرزند سالار احمد
جدّ من پیغمبر آن نور نخست
که وجود انبیا ز آن نور رست
مادر من بضعۀ پاک رسول
در حسب زهرا و در عصمت بتول
نک منم نوری ز نور انگیخته
خون من با خون شان آمیخته
کیستم من قره العین علی
در خلافت صاحب نص علی
خون من خون خدای لایزال
کی بود خون خدا کس را حلال
بدعتی در دین نمودم اختراع
باز دین برگشتم ای قوم رعاع
کاینچنین بر کشتن من تشنه اید
جمله بر کف تیر و تیغ و دشنه اید
یا قصاصی از شما بر گردنم
رفته تا باید تلافی کردنم
گرنه بشناسیدم ای اهل ضلال
نک منم وجه خدای ذوالجلال
خون من دانید چه بود ریخین
تیغ بر روی خدا آمیختن