شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
زمین و زمان
نادر نادرپور
نادر نادرپور( زمین و زمان )
110

زمین و زمان

جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
کز کوچه های خاکی و خاموش می گذشت
آبی به روشنایی باران داشت
وز لابلای توده ی انبوه خار و سنگ
خندان و نغمه خوان
سیری بسان باد بهاران داشت
در عمق آفتابی او : رنگ ریگ ها
با طیف های نیلی و نارنجی و کبود
نقشی به دلربایی فرش آفریده بود
جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
در نور نقره فام سحرگهان
عکس کبوتران مهاجر را
از پشت شاخ و برگ سپیداران
بر سطح موجدار درخشانش
مانند طرح پارچه جان می داد
در روزهای تیره ی بی باران
تصویر گیسوان دست حنا بسته ی چنار
یا : عکس دام شیشه ای عنکبوت را
با قطره های شبنم شفاف صبحدم
بر بال های زبر و درخشنده ی مگس
در لابلای سبزی انبوه شاخسار
بر لوح پاک خویش نشان می داد
وان جاری زلال در آغوش تنگ او
همواره از دو سو
با پونه های وحشی و با ریشه های پیر
آمیزی مدام و ملایم داشت
در حفره های خاک فرو می رفت
در لایه های سنگ نهان می شد
وانگه دوباره سوی زمین های دوردست
آرام و بی شتاب روان می شد
جوی بزرگ دهکده ی زادگاه من
پنداشتی که جوی زمان بود
کز لابلای خاطره های عزیز عمر
با رنگ های نیلی و نارنجی و کبود
سنگین تر و غلیظ تر از جوی انگبین
در گلشن بهشت
راهی به سوی وادی اینده می گشود
کنون همان زلال که آب است یا زمان
در جوی های محکم سیمانی
از سرزمین غربت ما : سالخوردگان
چون برق می گریزد و چون باد می رود
زیرا که راه او
از لابلای توده ی سنگ و گیاه نیست
میلش به هیچ خاطره در طول راه نیست
او ، پشت هیچ ریشه توقف نمی کند
یا پیش هیچ پونه نمی ماند
وز هیچ برگ مرده نمی ترسد
اینجا : زمان و خاطره بیگانه از همند
وز یکدگر بسان شب و روز می رمند
آری، درین دیار
در غربتی به وسعت اندوه و انتظار
ما ، با زمان به سوی فنا کوچ می کنیم
بی هیچ اشتیاق
بی هیچ یادگار