شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بی جواب
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شعر انگور )
107

بی جواب

دلت آن روز از من ناگهان رنجید
نشان رنجش از چشمت هویدا بود
بلور آسمان گرد ملالی داشت
ملالش در صفای آب پیدا بود
تو می رفتی و خورشید شبانگاهی
به دنبال تو عالم را رها می کرد
تو می رفتی و خوناب سرشک من
شفق را با غم من آشنا می کرد
دل من در پی ات چون سایه ای گمراه
تن از دیوانگی در خاک می مالید
علف ها همچو رگ های دل تنگم
به زیر پای تو از درد می نالید
لبم از شوری تند عرق می سوخت
نم اشکم چو آب از سنگ می جوشید
وجودم بی تو از خود رویگردان بود
به جان قتل خویش می کوشید
میان بوته های کنگر وحشی
نشستم تا بجویم جای پایت را
به باد بی غم صحرا سپردم گوش
که شاید بشنوم از او صدایت را
چو از این جستجو درمانده تر گشتم
برآوردم ز دل فریاد : شهلا کو ؟
صفیرم در فضای بیکران گم شد
طنین آن جوابم داد : شهلا کو ؟