205
پلنگ و ماه
تو از دیده رفتی و ، از دل نرفتی
 وفای تو نارم ، خداوندگارا
چه غم گر غروری پلنگانه داری ؟
سرت از چنین باده خوش باد ، یارا 
 چو دیدی که من خانه در ماه دارم 
 پلنگ غرورت خروشید در تو 
برافراشت قامت که بر ماه تازد 
درافتاد و خشم تو جوشید در تو 
من آن شب چرا دل به شیطان سردم ؟
 چرا کار روشن ضمیران نکردم ؟
چو دیدم که بالاتر از خود نخواهی
چرا خانه ی ماه ، ویران نکردم ؟
 من آن شب چه نامهربان با تو بودم
 پشیمانی ام را نمی دانی امشب 
 تو ای رفته از چشم و ای مانده در دل 
بر آفاق جان جکم می رانی امشب 
من امشب چه مستانه می نالم از تو 
تو در من ، چه جانانه می خوانی امشب 

