232
آیینه
لب هایش آشیانه ی آتش بود
 با شعله های بوسه و دندان 
رقصی درون جامه ، نهان داشت 
 چشمی به سوی آینه ، خندان 
 هر ناز او ،  نیاز نمایش بود 
صبح از شکاف پیرهنش می تافت 
شب ، غرق در سجود و ستایش بود 
او ، زیر لب ،  از آینه می پرسید 
ایا من آن کسم که تو می خواهی ؟
آیینه ، آشیانه ی آتش بود 

